|
22 July, 2010
يـــــــــاكشــــا !؟ ............................
به جان عزير مصر اين راه دور و – من در ازدحام اين برادران تكمه هاي پيراهن را كيپ!
ماندن يا رفتن؟ اعداد را در دسته هاي دو رقمي كنار هم چيده ام و تمام تقسيم هايم به نسبت است. راستي! نسبت من با شما برادران ِ بي شمار چيست!؟ ميان ماه و چاه تناسبي است و من با طناب پوسيده ي تو از استوانه تا دواير چشم هايت لب ِ چاه را چشيده ام. و دست هايم را ميان سيب هاي سرخ – كه مي بُرم انگشت هايت را، در موهايم فر مي دهي پيچاپيچ پچ پچ پوچ مثل تمام جوان هاي ام روزي مشت كرده اي گل را ميام انگشت ها و از انحناي چشم هايت آب مي دهي...
- پيدايش كن!
من از بازي هاي – خالي كه گوشه ي لب مي گذارند و مداد هاي كنته حساسيت فصلي گرفته ام.
- پيدايش كن!
من ميان حوصله ي حروف حاصل ضرب ها را شتم مي كنم: پوچ پچپچه پيچاپوچان !
اك نون برادران ِ بي شمار هر كدام خط خود را مي روند. من از روي خطوط كنار لب هايت شكسته ي نستعليق سيا مشق مي كنم. و تو به خط خود كه روي خط ام افتاد. اف ت ا د.
- صداي مرا مي شنويد!؟
بله! صداي شما مي آيد. پيران، پيراهن بو مست ... برادران بي شمار دست گرگ ها را از پشت و دكمه هاي پيراهن را – كيپ مي كنند.
و ما درانحناي اين چاه با خط شكسته ي نستعليق از روي تقويم جلالي به نسبت اين برادران بي شمار كه حدودن ده هزار و نهصد و پنجاه روز است دكمه را كيپ مي كنند و خط هاي خود را گسترش مي دهند انديشمنديم.
راستي! شما هم صداي ما را مي شنويد !!؟ راستي !؟ شما هم انديشمنديـــد !!؟
30/4/89
* شعر در سال 85 نوشته شده است. باز نويسي كرده ام. ....................
پسوند اهورايي:
نكند فهم، چه باك !؟
|
|
|
|