آن و لوژي يا !
...................
آب را صاف كن
َتر، از زُلال و خورشيد
دريا را بموجان
مواج، از آسياب انداز
شن ها ته نشين شوند
آب عين آب باشد
باشد شبيه باشد، باشد
خورشيد باشد
تر، از آبي تر
آسمان را به خلوت دريا انداز
باد را – تصميم بگير
باد شود.
با ته رنگي از آبي آسماني
تاش هاي سفيد را
به جان آسمان انداز
بعد، تصميم بگير
آينه ها صاف شوند.
شبيه آينه
آب ... باران، بعد
تصميم بگير تا من
ماهي دريا شوم.
شبيه ماهي دريا
28-5-89
......................
پسوند اهورايي:
جهان و
هر چه در او هست
سهل و مختصر است.
ز اهلِ معرفت
اين مختصر
دريغ
مدار
..................
پسوند بي ربط:
1- مدتي است ننوشته ام. محمد نوري درگذشت. اولين باري كه او را ديدم اواخر سالهاي هفتاد بود. يك شب حميد مصدق تماس گرفت كه مجيد كجايي؟ گفتم دور- گفت هرطور شده خودت رو برسون كار واجب دارم. يك نفر اين جاست مي خوام باهاش آشنات كنم. گفتم: كي؟ گفت تو بيا! – مي شناختم حميد مصدق را، بي خود سماجت نمي كرد. يك ساعتي طول كشيد تا خودم رو به سر گيشا دفتر مصدق رسوندم. محمد نوري اونجا بود. بعد از معرفي و عرض ارادتِ من به صداي نوري و حرف هايي از حامي و كامي كه سريال دوران بچهگي من بود و صداي نوري روي اون بود و ما، با سِن كم باهاش مي خونديم ( مابراي آن كه ايران گوهري تابان شود ... ) و اين روزها دو باره از تلويزيون پخش ميشود.حميد مصدق گفت چرا تصوير نوري را در مجموعه اي چاپ نمي كنيد؟ روزهايي بود كه تصاوير شاعران را منتشر مي كردم. و تازه رفته بوديم سراغ استاد شجريان و شهرام ناظري ...مصدق ميگفت تصوير محمد نوري را كار كن و حرف هايي كه زده شد... به نوري گفتم استاد شما چند سال داريد؟ گفت تا شصت رو مي گم باقي رو حدس بزن! ... دوراني بود كه تازه سرزمين خورشيد به بازار آمده بود . بعدها هميشه اين سئوال نپرسيده را در مورد نوري و كساني مانند او داشتم كه چرا اين هنرمندان بزرگ و كهنه كار اين همه سال خانه نشين شدند و چرا يك باره باز مطرح شدند تا جايي كه تلويزيون جمهوري اسلامي دم به ساعت صداي آن ها را با نما آهنگ! هايي كه دوست دارند پخش مي كند؟ اگر اين ها خوب بودند اين همه سال كه گذشت و هنوز به قول نوري به شصت نرسيده بودند پيدايشان نبود؟ يك دهه سكوت مي تواند يك دورهي طلايي براي يك هنرمند باشد. راستي ايراد از هنرمند است يا از تريبونهاي دولتي؟ اگر از هنرمند است، چطور شده است كه حالا نماد و يا به قول صالح اعلاء طرف شده است خليفهي موسيقي پاپ؟ چطور بود كه اين خليفه اين همه سال پيدايش نبود؟ اگر ايراد از تريبونهاي ما بوده است چه خوب است كه به جاي بدرقهي هنرمند و مرده نوازي كه رسم ديرباز اين مملكت است. بيايند و با پوزشي عذر اين دير يابي را طوري بخواهند كه معلوم شوند گوهر شناسند. آن طور كه سعدي گفت هنرمند در اين مملكت هر كجا كه رود بر صدر نشيند و نيكي ببيند!
2- اخ بارِ مرگ و مير است! محمد ترقيجاه هم درگذشت. مدتي بود نديده بودمش، چقدر دوست داشتم مجموعهاي از آثارش را منتشر كنم. نقاشي هاي ترقيجاه را دوست دارم. از همان دوران دانشجويي و نوجواني عاشق آدم ها و اسب ها و فضا سازي بومي مدرن شده ي ترقي جاه بودم. فضاي گذركرده از مدرن و نگاه پست مدرن ترقي جاه و برداشت هايي كه از آدم ها و فضاي پيرامون داشت. بافت ها و تكسچرهايي كه خاص خودش بود. مدتي بود از احتشاميه كه رد مي شدم مي ديدم گالري مونه تعطيل است. آخرين باري كه احوال پرسي كردم يك سري آثارش را طبق معمول گرفتم براي فروشگاه تجريش ِاهورا و وعده شد سر فرصت در مورد كاري صحبت كنيم. يادش گرامي
3- كتاب ديروز امروز شعر فارسي ضياء موحد را مي خوانم اين روزها... در مورد اخوان ثالث نوشته است جوان ها شعرهايش را به ياد ندارند و تاثير گذار نيست به دليل بومي بودنش ( از حافظه نقل مي كنم ) درست است كه شعر اخوان نوع خاصي است كه فقط خود ش توانست آن طور بنويسد و حتي خودش هم در آخرها نتوانست باز مثل خودش بنويسد!. درست است كه اخوان بيش از اندازه به الفاظ كهنه ور رفت، زبان نمايي كرد و فخر زبان فروخت. درست است كه برخي از كلمات اشعار اخوان مال اين روزها نبودند و آدم ها بايد با فرهنگ به سراغ بعضي از شعر هايش بروند. درست است كه شاملو نسبت به اخوان ماندگار تر بايد باشد و هست و شايد زبان دنيايي تر داشته باشد. اما اين كه بگوييم اخوان ثالث در بين جوان ها و ام روزها شناخته نيست به دليل سنگيني زبان درست نيست. اتفاقن ذهن نظم پذير ايراني اشعار ريتميك اخوان را به تر از اشعار آزاد مثلن احمد رضا احمدي به ياد خود مي سپرد. زمستان و لحظهي ديدار و باغ بي برگي و يا حتي آخر شاهنامه را به تر از اشعار ديگر به ياد دارد. گوشه نشيني و سنت گرايي اخوان شايد دليلي باشد بر اين كه سال هاي آخر اخوان كم تر ديده شد. و البته خودش هم مثل شاملو تا آخر پيگير و تازه نبود. رفت سراغ قصيده و غزل نويسي و دختر به شرط چاقو و غيرو... حتي در مورد بامداد هم شعرهاي ريتميك شاملو است كه بيشتر به ياد مردم مانده است. شعرهايي كه ريتم هجايي دارد و خود بامداد هم كه به چندين هنر آراسته بود آنها را با صداي گيرايش خواند. حالا شعرهاي ساده تر اخوان مثل لحظهي ديدار و يا غزل3 كه سرشار از شيدايي و شاعرانهگي است و كمتر فخر زبان مي فروشد در آنها به طبع ماندگار تر خواهد بود تا مثلن آنگاه پس از تندر....
موحد خاطره اي نقل كرده است كه شعري در جواني خوانده م به خط سوم نرسيده اخوان زده است زير آواز به دست انداختن او به اين كه گفته است عينا شبيه گربه! فكر كنم اين تاختن موحد به اخوان ثالث بي تاثير از اين برخورد اخوان ثالث نبوده است.
4- اين روزها باز رفتهام سراغ آي با كلاه – از نو باز نويسي مي كنم و از نو مي فرستم براي مجوز تا چه گويند و سر از كجا در بياورد.مجموعه آي با كلاه را در سال 78 نوشتم. زبانش را باز سازي كردم. گاهي اين جا و آن جا از رويش برداشت هايي كرده اند و من به او ظلم كرده ام كه بنا به هر دليلي تا اك نون منتشرش نكرده ام. توضيح بيش تر نمي دهم اما تصميم گرفتهام حتي با تغييرات احتمالي كه باز مميزين محترم بگويند آن را به انجام برسانم و در قالب كتاب مستقل و جمع و جوري منتشر كنم. تا چه پيش آيد.