آي ِ با كلاه............. 3 شعر از كتاب آي با كلاه، مجموعه شعرهايي كه از سال 1378 تا ام روز درگيرو دار است و هنوز، باز در طي طريق اخذ مجوز است! را به مناسبت اول مهرماه! در اين وبلاگ مي گذارم و اميدوارم بالاخره اين مجموعهي كوچك مجوز بگيرد اين بار با كلي اصلاح و حذف راهي شده است
1-آي با كلاه..............چقدر اين ( آ ) ي ِ با كلاهعين ِ آدم بزرگ ها است !تا كه كلاه سرش ميگذارند - مي بازد!تا كه كلاه كه از سرش بر ميدارندبازهم - ميبازد!بيچاره اين آدم بزرگ هاكه همه اش ميبازند!كه، باكلاه وبيكلاه ميبازند!من،با آي باكلاهاز طريق آلبالوهاي خشكدر پاكتهاي نمور آشنا شدم.به واسطهي آش ِكشكِ خاله ام- كه به پايم نوشته شد.من- جاي شما خالي -آي با كلاه رادر جويهاي پر آب ِ« چهار راه چهل دستـگاه » به جا آوردم.كلاهش رادر آشيــانه ي گنجشك هاي « ميدان هفتاد و چهارم» برداشتم.روزيكهگرفتار تيركمان دست سازم شده بود.گاف ِتابستانهاي گرم راكه به الف ِدرختان « اوشان » سپردمبا آي باكلاهميان صنوبرهاي سرسبز، وعده كردمكه بعد از كلاه هم - هنوزبراي من بــزرگ بوده باشد!آخر، كلماتي عين ِ « اتحـاد »« ايـمان » و يا « ايثـار »كه اين همه ميگويند،با كلاه برداري از او آغاز ميشدند.خداوندا !چرا اين همه آدم بزرگ ساختهايكه الف را كلاه كلاه كنند!؟خوش به حال خودم !هنوز بزرگ نشدهاماگر آدم بزرگي از راه برسدكلاهي بر سر آي عزيزم بگذاردعين ِ برقاول ِ« زاد » ميگذارمش آن وقت:« آزاد » ميشوم!آزاد ِ آ ز ا د...........2-روزي كه بو را فهميد!....................روزِ اولِ مهركه سر كلاسمان آمددماغش را گرفت.بعد،چند تا فحش آبدار نثـارمان كرد.بعد، درهاي كلاس را باز كردتا هوا عوض شود.خودش ايستاد لايِ درِ كلاسطوري كه كلهاش بيرون در باشدو گفت:[ خاك بر سرتان كنند!مگر بوي گند را نميفهميدكه نشستهايد و بِرّ و بِـرّ به من نگاه ميكنيد!؟ ]بچه ها،راستي راستيبوي گند را نميفهميدند.آقاي معلم هم از روز بعدبو را نفهميد.آقاي مدير و آقاي ناظم همآمدند، اما...بو را نفهميدند.بازرس كلّ هم آمد،اما ...بِرّ و بِــرّ به ما نگاه كرد!بيچاره، من و منوچهر و مهديبا تمام ِ تهِ كلاسيهاكه تا آخر سالبوي گند را مي فهميديم.آن قدر كه نتوانستيمهيچ كدام از درسها را بفهميم!اي كاش يكي پيدا مي شد( عينِ اول ِمهرِ آقا معلم )هميشه بوي گند را بفهمد.فحشي بارمان كند.پنجره ها را بازو خودش،گرفتار ِبوي گندِ كلاسها نشود.-........................3-[از آن پنج سال]كلاس ِ اول ِ بَاه!آخر آن آرشهي ويالنات را باوركنميا اين تركهي آلبـالو را !؟حالا اگر الف را خميده ننويسممثلن الفِ قامت چه كسيراست ميشود ؟اگر ام روز هم بگويد[ گوش هايتان را به ديوارو پاهايتان را ميآويزم ]پس...جواب زمين را كه مي دهد؟جواب سه چرخهي سرگردان ام راكه « اميري » مي پرد و از لب ديوار ميبَرش؟جواب كفشهاي « اِلِفان تن شوئه » را كه مي دهد؟جواب تابستان،جواب ِجوي پراز آبِ چهارراه چهل دستگاهتشتكهاي پپسيكولاو « كوچهي هشت متري غربي » را كه مي دهد؟خداوندگــارا !پس كي تابستان را ميآوريتاصفِ شيشههـاي نا آرم رابا اين سنگ هاي قلوه اينصيحت كنم؟آخر آن آرشهي ويالنيا اين تركهي آلبـالو را باور كنم!؟« آقاي متين نژاد »اجازه!از ترس ديوار كوبيدنِ گوشهاو آويزان شدن پاهايماندست هاي اين « گل هاي خندان » را همآويزان كرديوا ن د ا خ ت يحيف از كلاس اولِ د بستان!.......................... كتاب مقدمه ي مفصلي دارد ( اميدوارم چاپ شود و بخوانيد ) آن جا در مورد شكل گيري مجموعه، چگونگي زبان، چگونگي تاخير در نشر، چگونگي فرار آي باكلاه از كافه كارگاه هاي دود زده ! و ذكر نام و تشكر از اساتيد و دوستاني كه راه كاري برايش داشته اند و غيرو... نوشته ام. آن جا گفته ام كه دوست داشتم زبان به سادگي و طنازي زبان كودكانه نزديك شود اما به هر شكل راوي آدم بزرگ و كودك بزرگ شده اي است كه مي نويسد و زبان، نحوهي بيان ، زمان و موقعيت راوي در شعرها سيال است... اميدوارم دوستاني كه پيش از اين شعر هاي آي باكلاه را از روي اين وبلاگ برداشته بودند در صفحات خود با كم و زياد كردن گذاشته بودند اين بار، به اين كارِ شناخته شده و خلق شده در دههي هفتاد كه اك نون در حال انتشار است رحم كنند!!!! دست از برداشت ِآ - زاد بر دارند !!