حكايت درس دادن حكيم باشي، مر آسمان و زمين و ماه وستاره و خورشيد و باران و ماهي و درختان را ، پرواز كلاه آدمي و تغيير ذات به مانند علامت سئوال و از راه رسيدن شيطان لعنت الله و به دست چرخاندن علامت تعجب به اتمام حجت و بر صدر نشستن خويشتنش به حسن نيت و مابقي قضايا ...
................
شهر خاكستري بود.
ماه را درس داديم
پرانتزهاي باز را
بالاي ابروهاي هلال
بست.
خورشيد را درس داديم
پشت ابرهاي خاكستري
خط فاصله شد.
درختان را درس داديم
سبز بودند،
ميان جملهي معترضه
سبز – تر شدند.
باران را درس داديم
رسم الخطش را تغيير داد
نقطهاي گذاشت
نبارانيد.
باد را درس داديم
تشديد گذاشت
طوفانيد.
ستارهها را درس داديم
دستور زبانشان را تغيير دادند
به يك ديگر چشمك زدند
گول زدند،
شب را ويرگول باران كردند.
ماهيها را درس داديم
جمله شدند
با دو نقطهي روي هم
فرياد زدند:
آب!
آدم را درس داديم
كلاه از سر برداشت
الف شد.
چيزي شبيه علامت سئوال
پير شد.
شيطان را درس داديم
ابرو بالا انداخت.
علامت هاي تعجب را
به دست برافراشت
بعد،
به پشت جايگاه خود نشست
و براي آخرين بار
اتمام حجت كرد.
1/ آذر/ 89
....................
پسوند اهـورايي:
جُرم ِ نكرده
عفو كن و
ماجرا مپرس !
.................
پسوند بي ربط:
حالا كه بحث پرداخت يارانه گل انداخته است و بزرگان قصد دارند حقوق بشر را به صورت تمام و كمال پرداخت كنند يادم آمد بگويم خوش به حال ملتي كه غرور ملي اش با برنده شدن در فوتبال و گرفتن مدال كشتي برآورده شود. شخصيت ملياش شكل بگيرد و مثلن قوي ترين آدم جهان را داشته باشد و يكي از بازيكنانش بيشترين گل هاي ملي فوتبال را در جهان به ثبت برساند. دانش آموزان در خانهي خودشان اورانيم غني كنند ، قبر شاگرد انيشتن در تفرشاش باشد و شاعر ملياش شهريار تبريزي باشد. خوشا به حال اين ملت و غرور ملي اش كه بيهوده خدشه دار نمي شود و در تمام جهان سرش بالااست. سربالا