|
09 September, 2005
آهو كه گفته اند چشم هايش- هم ..........................................
حروف ِ الف تا با ميان مشت ها كه جمع مي شدند شعر از انگشت هايم دست خودم نبود، دست هيچ كسي هم در كار نبود آمدند نگاهي انداختند چشم هاشان گرد شد و سرهايشان ميان اين همه مفهوم جاماند. يكي برايم نوشت:
از اين همه آدم كدام يك است كه مي گويي!؟
نگاه كردم حروف الف تا با از ميان انگشت هايم شعر تازه اي كه بيرون زد نگاهِ مخاطبم از نور خورشيد هزار تر آهو- كه گفته اند چشم هايش وقتي كه او مي خواند تر از قرمز از حالت چشم هايش، حتي از ابر هم كه خيال كني – تر تمام ترانه هاي عالم از گوشه ي چشم هايش تر از بار-آن كه سنگيني اين حروف از ابر تر از گونه هاي طورِ ديگر تو - حتي شعر هاي اين روزها پشت پلك هاي او نازك، مخاطب شعر هاي من نگاه كه مي اندازد ميان چشم هايمان حروفي مي گذرند، عجيب شعرهايي مي شوند از عجيب هم تر به سبك " سلطنت" من در " ارديبهشت"
18/6/84
..............................
پسوند اهورايي:
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم؟ دولت صبح و دم ِ مونس جان مارا بَس ...
حافظ، از مشرب ِ قسمت ِگله بي انصافي است طبع چون آب و غزل هاي روان ما را بس............................پسوند بي ربط:مصاحبه ي جالبي دارداحمد طالبي نژاد با احمد رضا احمدي در (ماهنامه فرهنگي هنري هفت )شماره مرداد 84 با عنوان " به كي تلفن كنم ؟". هر چه گشتم نتوانستم آن را در سايت هفت پيدا كنماگر توانستيد حرف هاي احمد رضا احمدي را در مورد شعر امروز بخوانيد.
|
|
|
|