|
30 April, 2004
قاصدک!
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم ميگريند ...
---------------------------
کيومرث صابري ( گل آقا ) هم پرواز کرد
----------------------------
11/2/83
29 April, 2004
جمله ي معترضه !
.......................
صدائي که نمي رسد
دل دل واژه
به دال دلبر ميخورانم.
همين نقطه ي آخر
در حيرت پشت و روي خطوط
به دو راه جمله
مي اندازم.
اعتراض
که ميکني
سيخ ميشود
مو
که اگر مانده باشد از دستت
آب خوش ميگيرم
لب ميمکم
رديف به نيم قد
عناصر وجود
به بيصدائي داستانت
مي آويزم
بالا ميگيرد
به آسمان هفتم ميرسيم.
9/2/83
..................................
پسوند:
هر صبح که روح القدس آيد به طوافت
در چشمه ي خورشيد کند غسل زيارت
....................................
پسوند کلمات و ترکيبات تازه :
صدا يي : يک صدا ايضا صدا : آوازي که از انسان – آلات موسيقي يا انعکاس امواج صوتي بر گردد
بعضيها گويند براي شناختن صدائيکه از آواز اصلي متمايز گردد بايستي فاصله تا سطح انعکاس 17 متر باشد – بر همين اساس بزرگان به داشتن فاصله ميان انسانها و جوامع ادبي و بي ادبي تا کيد وافر داشتند .
نرسيدن : منفي ي رسيدن ايضا رسيدن : آمدن – در آمدن !؟
دل : همان نيم دايره هاي دفرم
دل دل : جمع دل ايضا از همانها که روي کارهاي خالتوري ميپاشند تا جماعت آي – لاو – يو حالي به حالي گردند البته فرهنگ نا خدا آنرا معادل بيتابي و اينها هم ديده است .
واژه : همان حرف و حروف و اينها با تفاوت اينکه بنده به حرف « ژ » ارادت خاصي دارم.
دال : بر وزن مال از حروف الفباست.
دلبر : به فتحه ب رباينده ي دل هاي خالتور و به ضم ب يعني حال بهم زن – توجه بانوان محترم جلب که اين زن با آن زن به معني ليدي هيچ ارتباطي ندارد ايضا به بگير و بزن سعدي نيز ايدون باد.
خوراندن : حلق کردن.
نقطه : ( . )
آخر : ته
حيرت : عالمي از مراحل آنجائي ايضا به معني کف و خون هم استفاده گردد.
پشت : بک
رو : آنتي بک
خطوط : جمع خط ايضا خط فاصله ي ميان دو نقطه ! آورده اند انيشتين را فرشته اي نازل آمد و به احترام روح مردم نيازارش فرمود« اي بنده ي خاص – گو چه خواهي از ما تا همان کنيمت » انيشتن که خيلي خيلي انيشتن است بعد از بسيار تمرکز و تفکر فرمود « اي فرشته ي پر بيننده ! مرا به انتهاي جهان برسان » آورده اند تا اين سخن بر آمد به بالاي سر وي انفجارهاي عظيم هويدا گشت و انيشتين که از زور ترس شلوارش خيس شده بود داد آورد مر فرشته را که « اين چه لطفي بود مر بنده ي مخلص با دانش را » و فرشته لبخند زنان چشمکي حواله داد که « اين صداي بر خورد خطوط موازي است – برويت نيار »
دو راه : دو مسير
جمله : همه
اعتراض : فيلمي از مسعود کيميائي خالق قيصر کجائي که داداشت رو کشتن – ايضا رفلکسي که بعضيها به خواندن اين کلمات و ترکيبات تازه نشان ميدهند و يا نشان نميدهند و دقمرگ ميگيرند- باد ميکنند به هوا ميروند و ميترکند .... براي نو آموزان عزيز آوردن اين نکته ضرور دارد که جمله ي معترضه اين است .....< - جمله ي معترضه _
سيخ : چيزي که گوشت به آن اويزند تا روي کباب بچرخد – برخي آنرا به خود و ديگران فرو کنند از باب آزار – ايضا معني راست و مستقيم آن نيز در فرهنگ نا خدا آمده باشد و راوي گويد کلامي به شدت شايد فارسي باشد ايضا سيخ شدن معني راست شدن دارد که گاه از ترس و هيجان و احساسات وافر براي موهاي غالبا دست آدمها اتفاق مي آيد ليکن در موارد ديگر در موهاي جاهاي ديگر از جمله ابرو پلک و سبيل آدمها نيز مشاهده گرديده است.
اگر : ايف
مانده باشد : قايم شده باشد
دستت : دست تو
آب : واتر جوامع المکافات آنرا سمبل روشنائي و حياط آورده است البت شيخ ناصرالدين نطلبيده يه ي آنرا مراد دانسته است.
گرفتن : قاپيدن با کلاس
لب : سوراخي زير بيني که از آنجا آذوقه به دنياي درون ريخته ميشود و ن ک ... پسوند هاي قبلي را
مکيدن : هورت کشيدن – ساکشن – پمپاژ بر عکس
رديف : تکرار حرف آخر هر بيت در فرمهاي قدمائي البت اين روزها نيز عده اي از زور بي کلامي و يا نا بلدي هر جا کم مي آرند فلفور به آن مي آويزند – نگاه کنيد فقط به فقط به همين وبلاگ
نيم قد : از کمر به بالا
عناصر : جمع عنصر رجوع کنيد به جدولهاي ممدلي يووف
وجود : چيزي که خيلي ها ندارند.
بيصدائي : بي ادعائي ايضا لال موني
داستان : از آن چيزها که روزهاي سه شنبه کنار بستني و شير قهوه خوردن تو جاهاي دوست داشتني ميخوانند و يکعده به به ميگويند و يکدسته ديگر آنرا بر رسي ميکنند و بعضيها آنرا به ابزار هاي قتاله اي مانند خودکار ميزنند و آخر سر هم معلوم نميشود اين مادر مرده مال چه کسي است . توضييح اينکه در تمام طول اين زمان که يکعده همچنان گوش ميدهند و بستني و شير قهوه هاشانرا ميخورند جان يکعده ي ديگر بالا مي آيد .... چي شد ( آقا يکي اين راوي رو جمع و جورش کنه ! )
آويزان کردن : بند کردن يک چيز به چيزي ناهمجنس
بالا: اينجا ^
گرفتن : حلقه کردن دستها گرد چيزي آنطور که زير بازوان له شود.
آسمان هفتم : همون جائيکه که ايونش بلنده !؟
ميرسيم : جمع استمرار رسيدن از نوع حال... بي خيال
..................................
پسوند کامنتي :
بعضي از اين کامنتها آدم رو يطوري ميکنه ... حس عجيب حال بهم زني ميده خوندنشون . عين خوردن خورشت باميه ميمونه وسط ديدن دم مارمولک تو تلويزيون راز بقا بخور – عين حرکت پا بتوپ علي دائي و سلطانيت علي پروين و مربيگري مايلي کهن ميمونه – عين گه زدن رونالدم به توپ رفته تو اووت اونهم بعد از دو ساعت نيم دريبل ميمونه – عين فين کردن پاواراتي بعد از خودند آوه ماريا ... عين حل دادن ماشين سفر ... عين قافيه و رديف بافي حضرات تئوريسين پر مدعا .. عين نصيحتهاي اساتيد بعد از اين، تو پنجره کوچيکه ... عين ژستهاي گلزار خصوصا بالا تابلو ايکات با تير کمون .... عين طعم يا ئسگي و اينجور چيزا ديگه ...
بگذريم.
.................................
پسوند کيومرث منشي زاده يي :
نويسنده از خواننده بيشتر است
آه .... اسکندر
کتابخانه ها را
درياب.
...................................
پسوند اهورائي :
فرق است ميان آنکه يارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در
................................
پسوند سهرابي :
ياد من باشد تنها هستم...
ماه بالاي سر تنهائيست.
...................................
پسوند قمر الملوک وزيري ئي :
سر شب مست بودم ملک ونک بخشيدم
صبح هوش اومدم ..... به روي همه خنديدم !
.....................................
پسوند بيربط :
کافر همه را به کيش خود پندارد.
27 April, 2004
راه دوم !؟
------------
دراز کرده ام به راهت
سبابه ،
اشاره
نشانه ...
به مستي نگاه
از پشت چين بلدرچين
که ميکني
راوي چروک ميخورد.
کمان
تار نگاه گير
پياله ي لبهات
هفت ميشود؛
پشت و روي برجستگيها
مي چکد.
عشق فرياد ميزند و
راوي چروک ميخورد
دراز ميکند به راه
به مستي نگاه
که ميکني
ته جرعه به راه ميپاشد؛
از بر ميخواند :
تورا بخير و ما را بال سنجاقک
تو را بخير و ما را سلطنت ارديبهشت....
8/2/83
........................................
پسوند :
عشقت رسد به فرياد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخواني در چهارده روايت.
21 April, 2004
سلطنت ارديبهشت
-----------------
تو را بخير و ما را
بال سنجاقک.
تو را به خير و ما را تشنگي ديدار.
تو را بخير و
ما را
ارديبهشت منهاي پنجاه.
تو را بخير و
ما را
کوچه هاي باريک آدم.
هواي بهار
باران
بار
آن
که زير سيب له ميشوم.
پابپاي دلچکه هايت
از آسمان هفتم که افتاديم،
نگاهم مي کني
هشتي ابرو بالا مي اندازي
خنده خنده
حباب ها ميترکند،
دوره ميکنم :
تورا بخير و ما را بال سنجاقک.
تورا بخير و ما را تشنگي ديدار.
تو را بخير و ما را تنهائي آدم.
تو را بخير و ما را سلطنت ارديبهشت.
تورا بخير و مارا کوچه هاي باريک ....
تو را بخير و ما را
تنها -
فريب عاشقانه ي حوا.
2/2/83
------------------------
پسوند خودماني :
.....................
..................
............
....
..
.
تمام
18 April, 2004
آنتي پرواز !؟
-------------
زور که ميبندم به لام
م
نون
تا کامم تلخ روزهائي
عين همين هميشگي اکنون.
بي روزن
بي روز
بي نون.
دلم براي گفتن حرفي
يکجوري شد.
باد بهار که ميزند
قمري مست خواب هفت آسمان ميبيند.
کمان شاعر
خم ميشود بروي نقطه ي نان
تا درد نياورم که آ......ي
اينجام؛
آنجام....
اينجا،
به خلوت چراغ و زير انداز راه راه
نگاه که ميکني
دلواپسي سارهاي باغ سبز
از حوصله ي حروف
تِق تِق پر ميکشد.
کنار ناتواني
لبهاي گس خرمالو
گاز ميگيرم.
گرما و نور
ضربه ي هاونگ ميخورانم و
به دلبري شعله ي باريک
کمر
به پرواز آتش ميبندم.
83/1/29
-----------------------
پسوند عطاري :
بعد از اينکه لا ادري هوس عطار نگاري و داستان کيش و فيش نويسي به سرم زد و فهميدم چند روزه بزرگداشت شيخ عطاره. به تمرکز داستان ديگري از عطار بيادم آمد ( انگار از منطق الطير ):
سه پروانه به گرد شمعي ميچرخيدندو مستانه از جنسيت آن غزل خوان بودند.
اولي کمي دورتر به نيزه هاي نور که برخورد فرياد کشيد : نور است نور است.
پروانه ي دوم حلقه ي چرخ تنگ تر کرد. نوک بالهايش به گرماي نور شمع کز کردو آرام گفت : گرماست ، آتش است.
سومي که دست از پا نمي شناخت دل به دريا زد و مستانه به آغوش شعله زد. به آتش شمع سوخت و دم بر نياورد. نماند تا شرح کند،
اما بهتر از دو ديگر دانست که نور شمع را چه تعريفي است ...
( داستان از حافظه نقل شد و زبان شکسته ي آنرا خودم انتخاب کردم – ربطي به منطق الطير ندارد. )
------------------------------------------
پسوند کلمات و ترکيبات تازه :
زور : نيروئي است که ... در کنار زر قدرتش افزون گردد.
بستن : به معناي بهم زدن درب معني گردد ليکن جوامع الرعايات آنرا به حکم زور زورکي کاري را کردن نيز آورده باشد .
لام : کنار پ معناي چراغ برقي دهد و کنار کام معني عجيبي مي دهاد .
نون : نوعي خوراکي که از گندم و جو طبخ گردد ايضا از حروف الفبا ست
کام : کنار بيز تضاد دارد با جواد. کنار لام از آن معاني حيرت بر انگيز دهد. گاهي اغلبات به معني خوشگذراني و بر خر مراد سوار بودن و اينها معني دهد و برخي آنرا معادل سق آورده اند.
عين : مثل – مانند به عربي چشم و ابرو- ديدن ميشود و با ک تصغير معناي دو عدد شيشه اي که با دسته وصل باشند و بر چشم زنند .
روزن : سوراخ محفظه
روز : مورنينگ
دل : دو دايره ي دفرم که به هم وصل است و روي کارتهاي آي لاو يو فراوان يافت شود. ايضا در ممالک نا مسلمان يک کاغذهايي دارند که رويش نمادهاي عجيبي است که يکي از آنها دل و قرمز رنگ است و گويند بي بي ي دل کارش بسيار درست است- گناهش گردن آنها که ميگويند !؟
گفتن: حرف زدن
حرف : در آوردن صدا فقط به فقط از طريق لب براي بيان چيزي با بک شخص ديگر . در برخي جوامع که اکثرا بيماري ضد فضولي دارند و آدمهاي بي معرفتي هستند آدمها از اين صداها فقط براي خودشان در مي آورند و گاهي نيز براي سايه هاشان.
يکجوري شدن : تو دل کسي قند آب شدن ايضا من چرا همچينک ميشم و يا چرا همچي ميشم من – کج و کوله ميشم من ( اي بابا )
باد : وايند
بهار : فصل اول از تقسيمات چهار گانه ي چرخه ي سيصد و شصت و شش روزه – گاه نام برخي از خانمها باشد که کنار باد تنافر معنا ميدهد ....... ايضا لقب و شهرت شاعري پر آوازه به نام ملک الشعرا که اين روزها هم اولين گرد هم آئي او در يکي از تالارهاي دانشگاه تهران برگزار ميگردد.
قمري : پرنده اي که هميشه بق بقو ميکند و تنبل است و غير از عشق بازي کار ديگري بلد نباشد ايضا صفت مستي تنبلي او را دو برابر کناد و خواب دست آورد مستي سرکار قمري است که حال و بال پرواز شبانه يا روزانه ندارد.
هفت آسمان : با اجازه بزرگترها معني اين رو نمي نويسم تا خودم تو خماريش بمونم
کمان : چيزي که با آن تير اندازند
شاعر : کسي که شعر گويد ايضا بزرگان آنرا به کسي که حرف زياده زند گويند
خم شدن : دولا شدن
نقطه : ( . )
نان : ن ک نون
درد : حسي که هنگام خواندن اين مطلب شما راست
آ...ي :صدائي که هنگام خوردن چماغ توي سر از آدمي خارج گردد ايضا به زبان اجنبي معني من دهد
اينجام : نشان دادن به انگشت سبابه يا شست نقطه اي از بدن راوي را
ايضا اينجا : نشان دادن مکان استقرار کسي يا چيزي
خلوت : متضاد شلوغ ايضا اندروني
چراغ : چيزي مشابه ي لامپ که آنرا روشن نمايند
زير انداز : متضاد رو انداز ايضا معني فرش – گليم – پارچه – موکت و .. دهد و البت راه راه آن به ذهن هر بي کله اي موکت را تداعي کناد.
نگاه کردن : ديدن
دلواپسي : دلشوره – استرس – دلپيچک
سار : نوعي پرنده ي دوست داشتني که روي شاخه ها مي نشيند. سهراب سپهري گمان داشت با پرش آن از روي صنوبر آش سرد ميشود وقتي ميخواند : سار از درخت پريد آش سرد شد
باغ : جائي که دار و درخت فراوان دارد و بعضيها اصلا در آن نيستند و خيال رفتن هم ندارند حتي همين حالا که اين کلمه و تر کيبات را ميخوانند.ايضا سبز نمادي است رنگين که چشمهاي بناس زنق بين ما ( بنفش – نيلي – آبي –سبز- زرد – نارنجي – قرمز ) آنرا به درختها نسبت دهد (اي بابا ... ) و ترکيب در باغ سبز کنا يه از دري باشد که به باغ سبزي باز شود – افتاد !؟
حوصله : چيزي که در حال حاضر ندارم
تق تق : بر وزن تر تر نوعي صداست که هنگام زدن دکمه هاي رايانه به گوش رسد.
دکمه : اگه درس قبلي رو خونده بودي متوجه ميشدي
پر کشيدن: بال زدن – رفتن
کنار : شانه به شانه
حس ناتواني : اينکه انسان خيال کند از عهده ي انجام کاري بر نمي آيد .
لب : لايه اي گوشتي که بالا و پائين دهن را پوشانده و به همراه لوچه بار منفي دهد و از ترکيب آنها با ميوه جات تصوير هاي زيبا نمايان گردد مانند لبهاي آلبالو و يا به قول بامداد لبهاي هسته شفتالو ( لبهايشان چو هسته ي شفتالو )
گس : مزه اي مابين تلخ و شيرين
خرمالو : ميوه اي گرد – نرم و نارنجي که از آن ^ مزه ها دهد.
گاز گرفتن : فشار دادن چيزي لاي دندانها
گرما: حرارات
نور: چيزي که با روشن شدن لامپ بيرون ميپرد
ضربه : کوبيدن بر چيزي
هاونگ : کاسه اي از نوعي فلز که غالبا طلائي است و توي آن دسته ايست که چيزي در آن کوبند نگاه کنيد به : اب در هاونگ کوبيدن و يا : زرشک هسته داره ، هونگ دسته داره
دلبري : چآرم
شعله : کله ي شمع ايضا فلييم به زبان اجانب
باريک : نوعي صفت براي بيان خوش فرمي کمر
کمر : چيزي که در ممالک عربزان جاهليت خانمهاشان هنگام حرکات موزون چپ و راست مي اندازند
پرواز :فلايت ايضا .. طيران
آتش : فاير.
-------------------------------------------
پسوند کامنتي :
سلام – چطوري – خوبي
خوندمت – خيلي خوشم اومد .خوب مي نويسي
قدر قلمت رو بدون.
به منهم سر بزن آپ ديت کردم
عزت ياد.
فرستند : اهورا آدرس : دبليو دبليو دبليو نقطه اهورا نقطه بلاگ اسپات نقطه کام
ايميل : اهورا آندرلاين زد اتساين ياهو نقطه کام
------------------------------------------
پسوند اهورائي :
قافيه انديشم و دلدار من
گويدم منديش جز ديدار من
2- رستم از اين نفس و هوا زنده به لا مرده به لا
زنده و مرده وطنم نيست به جز فضل خدا
رستم از اين بيت و غزل اي همه سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
----------------------
پسوند شهريار بجت تبريزيئي :
با خلق ميخوري مي و با ما تلو تلو
قربون هر چه بچه ي خوب سرش بشو...
------------------------
پسوند سهرابي :
دوستان من کجا هستند
روزهاشان پرتغالي باد
------------------------------
پسوند بيربط:
يه آدمي بود که هر وقت حوصله اش سر ميرفت توي وبلاگستان مي چرخيد و هر چي به نظرش ميرسيد به آدمها ميگفت. اون آدمه که از قضا اسمش اهورا بود اتفاقي رفت تو يه وبلاگ که اسمش زيتون بود.صاحب اون وبلاگ يه شعري از سهراب سپهري نوشته بود که خيلي اشتباه داشت. وبگرده بهش گفت و زيتونه بهش بر خورد و هي پشت سر هم گفت مگه سهراب فقط گفته اهورا شعرامو بخونه ...؟ اهورا که ديد زبون سرخش داره سر سبزش رو ( طبق روال ) به باد ميده يه جوکي نوشت و قال قضيه کنده شد. زيتونه که آروم شدديد انگارحرفهاي يارو پر بياره هم نيست و از لطيفه اهورا بدش هم نيامد . پس ما هم برسم امانت داري آنرا در اين پسوند بيربط سنجاق ميکنيم :
ميخوام يه شوخی ديگه هم بکنم - حالا که هی با اصرار عجیبی ميگی مگه سهراب گفته شعروشو فقط اهورا بخونه بگم آره ! ديشب تو خواب سهراب رو ديدم بالای درختی( نمی دونم چی بود اما ميوه های کوچيکی بهش آويزون بودند ) نشسته بود و اشک ميرخت . بهش گفتم سهراب ! سهراب ! گفت « چه کسی بود صدا کرد »- گفتم بنده ميخوام بدونم کی حق داره شعرهاترو بخونه یا تو بلاگش بگذاره ؟ اول خیال کرد بلاگ فحشه ! بعد که کلی براش توضضیح دادم گفت « به خدای اهورا که اول اهورا ...» بعد که ديد دارم شاخ در ميآرم گفت « دوم هم مابقی آدمها ...» گفتم يعنی همه همه ی همه حتی .... » نمی دونم چرا اينجاشو به عربی گفت :
« اِلّا باِلزيتونیّات ! ... » / تمام
14 April, 2004
WEBLOG
---------------
روبروي صفحه که مي نشينم،
تخت باشد يا منحني؛
دل به درياي اينهمه مدار که بي قرار
در آواز يکريز
که دکمه ها به خواندنت ميزنند
سر به خانه ها.
يا ؛
از پشت همين دهکده
يا مقابل جاده ي شما
که ميخوانم به ششدانگ :
جان دل و
اينهمه ستاره
که به نام رمز پست ميکنم.
( تاريخ سرايش 82/12/18 )
-------------------------------------------------------------------------
پسوند کلمات و ترکيبهاي تازه:
صفحه : به معني کاغذ باشد . البت با پيدايش مواد بصري گونه هاي ديگر آن رواج يافت مانند تلويزيون ، مانيتور ، ساعت و...
تخت :وسيله اي قالبا چوبي که شبها رويش ميخوابند ايضا معني راحت دارد و به محني صاف هم بکار رود
منحني : مرا جعه شود به خطوط ارگانيک
مدار : دار وسيله اي که در کشورهاي جهان هزارم گردن آدمهاي شروري مانند بنده را به آن مي آويزند و مدار را به معني ندار هم آورده اند . چشم با داميها به خطهاي پشت بردهاي الکترونيکي مدار گويند . گاه در کنار قرار معني راندبو مي دهادالبته شما به کسي نگوئيد .
آواز : نوعي صدا که با ساز مي آيد و اگر همراه دهل باشد شنيدن آن از دور خوشتر است.
دکمه : چيزي معمولا گرد که روي لباسها ست و در موارد ديگر مانند کليد هاي برق و خصوصا کيبرد کامپيوتر بکار رود.
خانه : هووم
پشت : بک
دهکده : وياييج
شش دانگ :مقياسي فزضي براي ملک و املاک که در قدر السهم وراث بعد از مرگ بزرگ تر ها بکار آيد و آن تقسيم به مقياس دختر وار و پسر وار پيمانه شود. در آوازيدن به کسي که تمام اين قدر السهم را دارد يا ول ميدهد گويند با شش دانگ صدايش مي خواند ..
ستاره : استار گاهي با علائمي نمادين جهت پسوردهاي کامپوتري بکار آيد ( خدا بخيير بگذرونه )
پست : پابليش
-----------------------------------
پسوند اهورائي :
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق...
----------------------------------
پسوند بيربط :
داستان حضرت محمد ، صبوريها و مشقاتش رو ميخوندم . نکته ي جالبي بود : از زير گذري که هر روزميگذشت يکي از آن بالا روي سرش خاکستر ميريخت و او دم بر نمي آورد. نمي دانم براي احترام بوده يا براي براه آوردن آدمها ؟نمي دانم از علاقه بوده يا چي اما يک روزي که از آن گذر عبور ميکرده و خاکستري روي سرش نريخته سراغ آن آدم رو ميگيره و تا ميفهمه بيمار شده به عيادتش ميره . خلق محمدي يعني همين.....از کدام پنجره نگاهم ميکني !؟اميدوارم آتشت براه و حالت هميشه خوب باشد. تمام
83/1/26
13 April, 2004
کيش .... فيش !
---------------
برداشتي آزاد از ماجراي شيخ عطار !
1-
کيش
کيش
کيش ...
نگاه به آب و دانه که سبز
سبز
دشتهاي بهار نارنج و گلاب
در آينه مست مي کند .
گنجشک حوض کاشي!
هواي يار مي آيد.
برسم دوست
باز کن و
سوار باد صبا
پ
ر
و
ا
ز کن .
2-
نشلن يار که از دهان مي پرد
کلاغهاي کور هم بيتاب
در آب و آتش
به در مان مي دوند و من
بدو
او
بدو بدو تا بيخ ديوار
تا بند قبا باز کنم
چه ميکشم از دستهاشان.
فيش
فيش
فيش
راه که افتاد
از بيخ ديوار شتک نزده به پاچه
چه ها که به خيالشان،
ديوانه
نگاه ندارد که !؟
تنهايت نگذاشته هنوز
آزادي را به خرمالوهاي زود رس همسايه
آواز گل گدم ميخوانم.
83/1/25
------------------------------
پسوند عطاري :
آورده اند که شيخ عطار که طبيب عطار و عارفي در حد کمال بوده است بهمراه شاگرد و مريدي به بازار ميرفت. هواي بهاري دل نرم عطار را با ديدن گنجشکي نيمه جان بدرد آورد . پس گنجشک بگرفت و رو به آسمان گفت : «خداوندا!
فصل بهار است. منکه براي خود چيزي از تو نخواسته ام تا اکنون . اما حيف نيست اين پرنده ي بيمار از اينهمه بخشايش تو در اين فصل محروم شود . » پس گنجشک به آسمان پرتاب کرد وکيش گويان ، بالهاي او باز شد و پرواز کرد و رفت و رفت.
عوام چون اين صحنه ديدند به پاي شيخ آمده و ملتمسانه تقاضاي درمان کردند. يکي بند قبا بگرفت و شفاي عاجل دردي و ديگري پابوش وي به طلبي و چه ها که بر سر راه او آمد. شيخ عطار چو ديد راه خروج و خلاصي نما نده اش پس ديوان و دفتار به شاگرد داد و کنار ديوار ايستاد، بند قبا گشود و
مشغول ( بي ادبيه ها ) شاشيدن شد. پس مردم که اين صحنه ديدندي يکپارچه داد زدند که :
ديوانه است
ديوانه است
و راه خود گرفته و دور شدند.
شيخ که از دست عوام به تنگ آمده بود رو به مريد نگاهي گشود و گفت :
درس امروز تو اين بود
اين مردم . به کيشي مي آيند و به فيشي مي روند.
« اگر جور ديگر اين داستان را شنيده ايد شرمنده ماجرا همان است و نگارش من ايراد دارد.»
------------------------------------
پسوند شفيعي کدکني :
شاعر بي حاشيه و محترمي است « دکتر شفيعي کدکني » از هم مسلکان مهدي اخوان ثالث و از معدود تحصيلکرده هاي ادبياتي شاعر موفق اين روزها است. کتابهاي تحقيقي و علمي او مانند « موسيقي شعر » کارگشاست و هر چند
از استاد ديگري شنيده ام که اشعارش کاريکاتور « اخوان » است و هر چند از همان نيمائي نويسي پا خارج نکرده ، امابعضي از شعر هايش مانند :
به کجا چنين شتابان / گون از نسيم پرسيد / دل ما گرفته اينجا/ هوس سفر نداري /ز غبار اين بيابان
و يا مثلا شعر قصد رحيل :
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب ميرفت
اين فال را براي دلم ديد.
و از اين دست اشعار او بسيار تاثير گذار و ماندگار و بياد ماندني است.
باري ، خبر آمد شفيعي کدکني « منطق الطير » شيخ عطار رابا شرح و بر رسي و تصحيح خود در هفتصد صفحه توسط انتشارات سخن در نمايشگاه کتاب امسال روانه با زار مي کند.البته پيش از اين « زبور پارسي » کتابي در تجزيه و تحليل اشعار عطار از او به بازار آمده بود.
---------------------
پسوند بزرگداشتي :
کتابخانه ي شيخ نجم آبادي و کتابخانه و خانه فرهنگ مهر آباد در بزرگداشت شيخ عطار مراسمهاي جدا گانه اي بر گزار ميکنند.
دستشان درد نکند.
امروز از صبح اول يازده ياد اين کيش و فيش بودم که اخبار عطاري پشت سر هم آمد.
نمي دانم چطور اين تقارن شکل گرفت. اما خيال کردم حکما بايد اين باز سرائي از حکايت عطار امروز بيايد.نمي دانم چه خبر است که جاهاي ديگر دراند روي عطار کار ميکنند و اين روزها بزرگداشت است
اما فکر عطار بدون مقدمه آمد و اهورا او را و انديشه هاي اهورائيش را دوست دارد و آنها را پاسداري مي کند.
---------------------------
پسوند بيربط:
اسم پاسداري آمد بنده عرض کنم هيچ نسبنتي با پاسداران و نيرو هاي انتظامي و نظامي ندارم- ايضا هيچ گوني وابستکي به سازمانها ، نهادها و ارگانهاي دارو سازي
و داروخانه هاي مجاز و غير مجاز و ناصر خسروئيو عطاريها نيز نداشته و ندارم و احيا نا خيال نشود شخص بنده از آندسته ادمهائي هستم که با حراست و مامور و ناظم و شلاق
قصد دارم در عرصه ي ادبيات ! دکه بازاري را ه اندازم -
ايضا براي کساني که اعتقاد به ناظم بازي و حضور و غياب و ناخن ديدن و تنبيه و شلاق زدن در مجامع ! و کارگاههاي ادبي هم دارند احترام قائل بوده و از همين مکان مقدس به حضرات شلاقي اعلام ميکنم
عزيز جان !
تخنه ي پشت ما آماده ي زدن شلاق شماست آخر از قديم و الآباد گفته اند :
چوب استاد به ز مهر پدر !
چي .............. !؟ استاد؟
بعله.
تمام.
10 April, 2004
مصلوب !؟ « جدي نگيريد - جدي بخوانيد »
-------------
« با قلبي باز
با قلبي باز
با قلبي باز...»
نقطه ؛
قلم بر دوش ،
تا جلجتا که ملا قات تيغ آفتاب
شعر هاي عاشقانه ميبافم.
« با قلبي باز
با قلبي باز
با قلبي باز
محتاج ملا قات ...»
بر شانه ميکشم تا بالاي کوه
شام آخر بياد آريد
نان کلام و جوهر قلم
بيادگارتان و من
مصلوب دعوتي
که بي سايه نگاهم ميکنيد.
« با قلبي باز
با قلبي باز
با قلبي باز
محتاج ملاقات تو ... »
صداي درونتان بلند که
ميشود
مصلوبش کنيد ؟
حواريانم!
بشارت باد بر شما
ظهر نرسيده از آسمان آهورائي
گرفتار« بادهاي نمي دانم از کجا » ميشويد.
و دلبري سکه ها
دم مسيح از يادتان ميبرد و با لبخند هاتان
بر زخمهايم اديبانه تف مي اندازيد و
من ؛
از کاغذ شعر هاي عاشقانه
تاج خار ميسازم.
« با قلبي باز
با قلبي باز
با قلبي باز
محتاج ملاقات تو هستم...»
به قلم که ايمان آوردم
در انتظار ميخها
بازو گشودم.
بوي جوهر
به رگهايم که ميدويد
سنگ انداز شديد.
بياد داريد
سنگتان که ميزدند
تنگ آب خوراندمتان؟
سينه ي برهنه تانرا در جمع خواني
بر چشمهاي کور گشودم ؟
دم مسيحا بر خيالتان آونگ کردم؟
معجزه ي آسمانها را ميدانيد ؟
حواستان پرت کجاست
قلب که ميخواند :
« اي محبوب من
معبود من
نام تو قدوس است
قدوس ياه ... »
لبهاتان ميجنبند.
چند پله بالا تر که ميروم
بر کو هاي جلجتا دست به خيزران ميکوبم .
آنقدر کوچکيد که درد
درود بر حقارتتان بند.
ميخوانم :
« پدر آسماني،
حقيرند.
بر آنان ببخش، نمي دانند چه ميگويند.»
نگاهتان نا باور
لبانم را بالا و پائين ميروند.
در چکه هاي خون
گناه مردمم را به صليب ميبرم
و به آسمان که ميگرديد
نقطه اي هم نمي ماند.
83/1/21
----------------
پسوند:
قسمتهائي از سرودي مذهبي که در کليسا خوانده ميشود :
با قلبي باز (3)
محتاج ملا قات تو هستم....
اي محبوب من
معبود من
نام تو قدوس است
قدوس ياه ...
--------------
پسوند بي خيال بابا :
دوست عزيز ، بيننده ي گرامي - رهگذر قربون قد و بالات برم الهي - مادر فداي نگاه مستت - عزيز دلم که خيلي دوستت دارم. شنيدي ميگن هر گردي گردو نيست؟ - هر محبوبي اون محبوب چشم آهو - سينه کبوتر - قد سرو يا برعکسي که شما خيال ميکنيد نيست. هر مادي نماد نيست- هر دامادي دوماد نيست بخدا مير داماد امير دامادها نبوده - هر عروسي خوشرکاب شما نيست. من چه کنم که فرهنگ لغات شما محدوده - من چه کنم که شما همه چيز رو از يکطرف ميخوانيد. محبوب ميتواند معبود باشد؟ داماد ميتونه کسي مثل شريعتي و ديگران که بعقد طريقت از پلها گذشتند باشه ؟ ليلي براي هر کسي معني خودش را داره . قربان فکر منورتان شوم الهي.... محبوب هر کسي اون دوست هلو بر تو گلو يا قلم تراش که جلو چشم شما بالا پائين ميپره نيست. هر گربه اي بچه گربه ي زير شيرواني مادر بزرگ بنده که از گرسنگي دنده هاش زده بيرون نيست . دلم براي گربه ميسوزه - براي ما که زير سايش آب ميخوريم و به چهره اش ميشا .... اي گربه ي نفت آلود / به نام تو ما را
قطعه
ق
ط
ع
ه
کردند.
--------------------------
پسوند کودکانه :
بچه جان بر سر درخت نرو
لانه ي مرغ را به سنگ نزن ...
-------------------------
پسوند اهورائي :
از ديو دد ملولم و انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان انسان
انسانم آرزوست .
-------------------------
پسوند بيربط :
ميخانه اگر ساقي صاحب نظري داشت
ميخواري و مستي ره و رسم دگري داشت.
---------------------------------
پسوند مردانه :
حوا
دنده هاي آدم ميشمرد
تا گرفتار حوو ( يا هوو ) نگردد.
آدم فريب زنانه خورد.
بهشت به سيب سرخ حوا کرم زد.
مريم به درد آمد
درهاي بهشت باز شد
آدم از دامن زن
دم مسيحا به عشقهاي جنسي
ميدمد .
07 April, 2004
اگر با من نبودش هيچ ميلي ... !؟
--------------------------
صداي ساز مي آمد
در تار نگاه « ليلي » گرفتار شدم.
سلام؛
کنار همين چشمک زن ميرداماد
صاحب اين قلم « بيک » را
به دامادي قبول کنيد.
بيابان گردي ميکردم،
قرص ماه به درد نگاهت که نيستي
آب خوش از گلو
تا گردن ليلي کاسه هاي عشق
بالا آورده ام !
ميل داريد يکي را بشکنيد ؟
ديوانه ام،
حيلت به زمزمه ي بادها ميرقصانم و
در بيابان لوت
پشت همين چشمک زن سه راه شريعتي
طريقت عشق مي آموزم.
برويتان نياوريد :
مشتري ها که دست از بوق برداشتند
گره ي روسري حرير
باز ميشود.
خورشيد سر گردان ،
منظومه ي شمسي ميخواند - ومن
در پيچش مو
تاب ميخورم.
تمام ستاره ها را
کنار همين خيابان شريعتي رديف مي کنم.
راه که باز شود ،
تق تق ِ راهنما
زنگوله بند شتر هاي بيابان است و
من ،
تنها
پشت چشمک زن ِ ميرداماد
قلم به فال حافظ مي بندم و
به دا ماداي « ليلي »
بيابانگردم ، امروز....
هر روز
تا پايان.
83/1/19
-----------------------------------
پسوند آماتور :
1- اگر با من نبودش هيچ ميلي
چرا ظرف مرا بشکست ليلي
2- تو مو ميبني و من پيچش موووووو
3- مجنون بيابان گرد.
4- حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو !
5- خدايا چگونه زيستن را تو به من بياموز !؟
--------------------------------------
پسوند زير آماتور يا کلمات و تر کيبهاي تازه ! :
1- تار سازي که با آن مينوازند انواع ديگر آن سه تار- سيتار- سيصد تار - گيتار !
2- تار نگاه : نگاهي مانند تا ر عنکبوت !
3- چشمک زن : چراغ راهنمائي که به عابران چشمک ميزند !
4- داماد شوهري براي عروس - ايضا عروس : زن شوهر !
5- قلم بيک : نوعي خود کار قشر معمول جامعه - فقط بيک مثل بيم مينويسد !
6- بيابانگردي : تور سياحتي تفريحي در بيابان البت از زور ِ عاشقيت !
7- قرص داروئي قالبا گرد که آنرا با آب ميخورند.
8- ماه چيزي که شبها در آسمان آويزان است و نور از خورشيد ميگيرد - ايضا ، خورشيد چيزي که روزها در آسمان آويزان است و ميسوزد ! قدما ميگفتند دور سر ما ميگردد اما معاصرين دانستند ما دور قد و بالاي او مي چرخيم !!
9- درد نگاه : خري که به نعلبند مينگرد ؟
10-آب خوش : آب معدني زمزم
11- کاسه چيزي که در آن چيزي غالبا مايع ميريزند و هميشه با کوزه ميشکند.
12-
بالا آوردن روي هم گذاشتن -گاه معني باد کردن ميدهد .. نگاه کنيد به ... شکم کسي را بالا آوردن فرهنگ نا خدا ... گاهي هم به معني اوق زدن است.... ن ک هملن
13- ميل: اشتها گاه به معني ايميل هم از آن استفاده شود.
14-رقصيدن : حرکات موزون . ايضا از همان کارها که مولا نا با آن ستون انجام ميدادند.
15- بيابان لوت : کوير لوت ... لوت و پوت : يعني خورد و خوراک
16- طريقت در تقابل شريعت .. خودت برو معنيش رو پيدا کن!؟
17-مشتري سياره نهم منظومه ي شمسي يه معني ( کاستو مر ) هم از آن استفاده کنند.
18- بوق : چيزي که ميزنند تا عدهاي بروند جلو يا کنار و البته گاهي هم کسي بپرد بالا
19- روسري دستمال که روي کله مي بندند و پايش را گره ميزنند . توضييح اينکه اينگونه دستمالها در کشورهاي ناديده اجبارا مورد استفده ي نسوان بوده و راويان گويند گاهي استفاده هاي فيزيکي هم از آنها شود و خصوصا از نوع مرغوب آن يعني يزدي آن.خدا داند!؟
20- منظومه شعر بلند - از نظم ترتيب آيد !گاهي هم بعضي ها عين سيارات منظم دور پرتو خورشيدي ميگردند ؟
21-تاب : دو تناب که به درخت يا ستوني ميبندند و در قسمت بر خورد پاره خطهاي موازي بالشت گذارند و يک چيزي را رويش گذارند و با آن عقب و جلو روند . در موارد پيش رفته تر يکي آن عضو را هل ميدهد از پشت و در موارد فوق مدرن بجاي طناب از زنجير هم استفاده گردد.
22-ستاره چيزي که مثل کنجد نان سنگک روي پس زمينه ي سياه آسمان پاشيده شود و شبا هنکام خاموش و روشن شود يا چشمک زند
23-کنار : پهلو بغل
24-تق تق بر وزن زر زر نوعي صداست که از کفشهاي خانمهاي خوش تيپ بر آيد و مشابه آن در موارد ديگر مانند راهنما هاي اتومبيل هنگام چرخش
25-زنگوله بر وزن منگوله چيزي که بر گردن حيوانات بندند و دلنگ دلنگ صدا دهد به انواع بزرگتر آن ناقوس گويند.
26-من : شخص بنده
27-فال حافظ : باز کردن کتاب لسان الغيب - البته بعد از ارسال حمد وقل هو الله براي او و دادن قسم به شاخه نبلت ( دوست دخترش )و برداشت شخصي از اشعار خواجه ي شيراز ... ايضاآوردن نوعي بلابر سر حافظمانند بلائي که به تعبير بامداد مغول بر سر مردم ايران آورد!
28-امروز ( تو دي ).
29- هر روز ( اوري دي )
30 پايان : اِند.
----------------------------------------
پسوند بيربط :
تشکرات صميمانه از اهالي دودي کافه بلاگ که بزرگوارانه نکشيدن سيگار در طول جريان داستان خواني را تحمل کردند و براي اولين بار در طول تاريخ بشريت کارگاهي فرهنگي، بدون دود سيگار برگزار شد. خصو.صا تشکر فراوان از بابک بخاطر اينکه صاحب کافه اي است که به نظر و شخصيت ديگران احترام ميگذارد و سپينود که منشي جلسه بود و داستانش را بدون زدن حتي يک پک خواند و براي احترام به ما سر درد گرفت. دمتان گرم
تمام
05 April, 2004
الو..............الو صدا ميرسه !؟
-----------------------------------------
الو.... سلام .صدامياد !؟ داشتم ميگفتم باران هم چيز خوبيه اگر درون آدمها مثل بيرون به اعتدال بهاري نزديک بشه. نه اينکه خداي نکرده اطراف و اکناف من آدمهاي زمستاني باشه ها - نه اما باغبونمون هميشه ميگفت از کوزه همان برون طراود که در اوست - گفتم خوب تو چه ميگوئي !؟ گفت : آه چه بگويم هيچ ....
يه جور ديگه هم ميشه به اين ماجرا نگاه کرد: وقتي درونت زيبا باشه همه جا رو زيبا ميبيني - بواقع زيبا شناسي زماني تحقق پيدا ميکنه که که درون و برونمون و اعمال و اقوالمون زيبا باشه و البته ناخود آگاه که هر چي ميکشيم از دست اين ناخود آگاهه ... خلاصه اصل زيبائي شناسي از بعد مفهومي اون مثبت بودن ناخود آگاهه و اگر بنده يا شخص ثالث هزار و يک مدل تئوري و مقاله و لغات دسته دار در ذکر زيبائي شناسي بلغور کنيم اما نا خود آگاهمون مثبت و زيبا بناشه سرتنها داريم تئاتري بازي ميکنيم که اين نقش رو خودمونهم باور داريم. مولانا ميگه :
ذره ذره کاندر اين عرض و سماءست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست.
الو... چي!؟ صدا مياد ؟ بعله ! عرض ميکرديم چرا گير دادين که اين « حرفهاي مجيد ضرغامي براي گوشهاي بدهکار » که بالا سر در زديم چه ربطي به شعر داره ؟ - ميگم عزيز مگه نميشه آدم ( آآآآآآآآآآآآددددم)توي شعر يا با شعر هاش حرف بزنه !؟ خب حالا بفرمائيد گير کجاست !؟ روزهاي اولي که اينجا راه افتاد انگار طرفاي دو سال پيش بود خيالم فقط نگارش و درد و دل بود و ثبت خاطرات- اما - از شما چه پنهون - چند ماه که گذشت و رفت و اومد آدمها رو ديدم زودي فهميدم اينجا براي خيلي خصوصي نوشتن به معني درد دل و زير و بالاي اون جاي خوبي نيست براي کامنت گذاشتن و قربون صدقه رفتن نيست. براي تو کجائي من اينجام نيست. واسه همين هم قيد کامنت گذاشتن رو بکل زدم و گفتم هر کي گوشش بدهکار باشه ميل مي ندازه ( الو... صدا مياد ؟ قابل توجه )بگذريم...گفت خلاصه - گفتم خلاصه که چي ؟ - هيچي بعضي از خاطرات از بزرگان معاصرينهم توي لايه هاي ذهني و حسي دفن بشه بهتر که دست نا محرمان ...
خلاصه شعر ما عين حرف زدن ماست يه چيز ديگه هر قدر هم منورالفکر باشيم بايد بدونيم اصل اول انساني که در تمام الواح نانوشته ! آمده احترام به حقوق ديگران است الو....
تا صدا ميرسه بگم چرا اين اجتماعات هنري و فرهنگي ما به دود سيگار نافش رو بريدند !؟ تکليف مني که اهل دود و دم و هيچي نيستم و گاهي اغلبات ميخوام سري بزنم به اين جلسات و کارگاه ها چيه !؟ هيچي ! مثل هميشه بعد از چند جلسه بايد کرکره ي کارگاه رو پائين بکشم و دست حق به همرات حوالش کنم !
عزيز جان ! ما بايد چقدر فرهيخته بشيم تا بفهميم دود سيگارمون ممکنه برا يه بدبختي بد باشه يا سرطان به ديگران هديه بده !؟ به قول ناپلئون : اون چيزي که انتها نداره خريته !!!! يه روزي بالاخره بايد تکليفمون رو با اين محيطهاي فرهنگي روشن گنيم آخه . دهن باز نکردن برا همرنگي يا ترس ازبرچسب امليزدن ديگران تا کي ؟ بالا ترين کار فرهنگي احترام به حقوق ديگران است - چه شعري بالاتر از اين ؟ الو......... بله !؟ بعله چشم چششششششششششششم .تمام ميکنم .
الو..... داشتم ميگفتم اگر بنده که شعر يا متني مينويسم با تمام احساسات لطيف يا لطيفه يا هرچي نيم نگاهي به زمان و مکان حال نداشته باشم و تاثير و تاثري از جريانات دور و اطراف - خنده ها و گريه ها و اهورائيها و پليديها نداشته باشم هيچ تفاوتي با قل قل ميرزاي 2000 سال قبل ندارم. عزيز آخه بايد يه طوري بنويسيم که معلوم باشه مال امروزيم. اصلا اين اصل قلم توتم من است - بقول دکتر . داسنات عجيبيه... اگر قرار بود تنها و تنها بيائيم از درد دل و آه و ناله دختر 14 ساله بنويسيم و مثل متاخرين تنها به دلتنگي و غم عشق دو سه روزه ي بي مايه بناليم که قرقره ي هزار باره ي هزار نفر قبليه - اون چيزي که فرق ميگذاره بين من جوان قرن بيست و يکم با قدما تئ چيه !؟ اصلا اين داستان هنر مند و جريانات اجتماعي و فرهنگي روز چقدر درسته ؟
نمايش زمان تنها تاريخ نگاري نيست مانند شيخ اجل سعدي شيرازي که بقول « جلال آل احمد»زمانيکه مغول داره پدر اين مردم رو در مياره ميفرمايد : در آن ساعت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود ( يا تا ريخي در اين حوالي ) تا ثير گيري و تاثير گذاري من قلم به دست ( ياد قلم بدست مزدور افتادم !)از و بر اجتماع در چه حدي بايد باشه !؟ الو....
الو... آقا اشتباه نشه ها بنده منظور سياسي نوشتن و يا بقول دوست عزيزي حوادث اجتماعي نوشتن و وقايع نگاري آنچناني ندارم. اصلا شعر و داستان سياسي محتوم به بايگاني تاريخي و به عبارتي تاريخ مصرف است.اشعار بر سياست يا با سياست دز سرعت زمان محو ميشود. منظور بنده انعکاس بسامانها و نابسامانيهاي اجتماعي در آثار هنرمند است . البته به شرطيکه اصلا هنر مند در باغ باشه يا به عبارتي بفهمه کجاست و در چه شرايطيه و چي داره دورش ميگذره و تاثيرات و تاثراتش رو از زمان و زمانه بکجوري با احساسات و آرمانها و البته اون شعور حسيشاعرانه يا هنرمندانه که به نظر من زياد هم خود آگاه نيست رفو کنه - طوريکه وصله پينه هم به نظر نرسه...
الو ... باز هم صدا قطع شد !؟ ميگفتم که بنده نقاد يا ناقد يا هر چي شما خيال ميکنيد نيستم والا- يه وقتها زياده حرف ميزنم ( ياد امير زياده نويس افتادم )و يکوقتها هم که اتفاقا حواسم از آسمون پرت ميشه رو زمين و ميبينم يکي جلوم نشسته که يه چيزائي ميگه که من قبلا در موردشون شنيدم و ايشون داره ورژن تازه ( بخوان من در آوردي ) از اون ارائه ميده صدام در مياد.يعني حرف ميزنم الو.............باز صدا قطع شد.آها ....دوستاني که ميل ميندازن بخودشون ميگن بامداد زمانه !!!! يادتون نره من خود حافظم باور نميکنيد ؟ چي ؟ الو صدام باز قطع شد ؟
الو ... داره کارتم تموم ميشه فقط يه چيز ديگه ... دشمني چرا ؟ آخه بنده چه هيزم تري به بعضيها فروختم که تا دنگي به دونگي يا تقي به توقي يا قرت و قيامت ميشه ياد من مياند و گير ميدند ؟ چرا خيال ميکنيد هر چي از اين پنجره جلو چشم شما قرار ميگيره منظور شما و اقوام و اقوال شماست ؟ داستان همون کوزه است.بنده همين جا رسما از پشت همين تريبون مقدس ! اعلام ميکنم ما مخلص همه بينندگان از هر جاي جهان ( به معني جهنده ) هستم از دوست و دشمن از شما که هميشه من رو مورد لطف خود يا ميل و بافتني قرار ميديد تا شما که بعد از خوندن اين پنجره ي گشوده ي رو به افق ميريد تو توالت فرنگي کافي نتها اوق ميزنيد الو................ صبر کن يک کلام ديگه :
دوستتون دارماهر کي که هستيد- خودتون بهتر ميدونيد دوستيد يا داشمن
عزت زياد.
|
|
|
|