|
25 February, 2006
شعر اگر خوب است، پس شاعر چرا !؟ * حرف هاي تكميلي در مورد ُپست ِ قبل ........................................................................
بگذاريد اول از تمام دوستاني كه اين مطلب را مي خوانند به خاطر زياد بودن آن عذر خواهي كنم وخواهش كنم آن را حتما تا انتها خوب بخوانند و اگر نظري دارند برايم ارسال كنند. نمي دانم نوشتن اين مطالب به درد كسي مي خورد يا خير اما به هر حال به خاطر آن چند ايملي كه به دست من رسيد و بعضي از دوستان پرسش هايي را كه بايد از نويسنده ي آن مطلب مي پرسيدند، از من پرسيده بودند اين چند خط را مي نويسم تا روزي كه زمان و حوصله ي بهتر و بيشتري باشد و مفصل تر و علمي تر بشود در مورد اين قضايا حرفي زد.
اول اين كه گفته بوديد بي پرده و رك نوشته ام، خوب! واكنشي طبيعي به مطلبي بي پرده و ساده انگارانه اي بود كه ديديد. و اما بعد اين كه در زير سعي مي كنم حرف هاي باقي مانده را به چند بخش دسته بندي كنم بلكه جان مطلب ادا شود و البته سئوال دوستان جوابي داده شود:
1- اين كه گفته بوديد منظورم از شعر امروز چيست، منظور من دقيقا شعر امروز است. شعر امروز از نسل امروز- نسلي كه در گير جريانات و حوادث و مسائل امروز ِ اين كشور، اين زمان و اين مكان يا هرمكاني كه در آن زندگي مي كند باشد. نگاه كنيد به شعر شاعران امروز و انصاف دهيد كه چند درصد از شعر شاعران امروز بوي همين امروز را مي دهد؟ من خيال مي كنم دوستان بايد اين سئوال را از نويسنده ي آن مطلب كذا مي پرسيدند كه : آقاي نويسنده! منظور شما از اين تايتل: " اين شاعران معاصر "چيست؟ اگر منظورتان ازمعاصر بودن هم عصر بودن است كه با اين حساب گوشه و كنايه ي شما از نيما تا به بعد را در بر گرفته است ! اگر منظورتان از معاصر بودن همين دهه يا همين امروز ما باشد، كاش نمونه مي آورديد و روي سخن خود را به شاعراني كه مد نظرتان بود ميكرديد تا هم كلي گويي نشود وهم ما مي دانستيم از نظر شما و دوستانتان آن دسته از شاعران معاصري كه بعد از حركات موزون و نثر نويسي و چه و چه وقتي سرشان به سنگ مي خورد شاعر مي شوند چه كساني هستند... به هر حال من خيال مي كنم بعضي از شاعران امروز و حتي دوستاني كه مشق و تمرين شعر مي كنند بر عكس نظر نويسنده ي محترم آن مطلب كذا، در نشان دادن حال و هواي اين روزگار و باز به قول ايشان براي اين كه نشان بدهند از در خانه خانه بيرون مي آيند و حتي به قضاي حاجت! هم احتياج دارند، زياده روي هايي كرده اند كه با كمي كنكاش در آثار آن ها و بر رسي بسامدهاي شعري آن ها اين حرف روشن مي گردد. درست است كه شعر ِ شاعرامروز بايد نمايانگر مسايل اجتماعي ( و نه سياسي، شعر اگر از زبان شاعر امروز ِ اين اجتماع باشد خواسته و نا خواسته اجتماعي است و اگر اجتماعي باشد پس سياسي و عاشقانه و هم چند بعدي نيز مي شود و حتي شاعر، در انتزاعي ترين حالات روحي و احساسي خاص خود، از درد و حس و مسائل مشتركي مي گويد كه در ابعاد گسترده تر حتي مي تواند جهاني باشد ) بله، درست است كه بايد شعر شاعر امروز بيانگر مسايل اجتماعي نيز باشد، اما اين به آن معني نيست كه اگر در شعري از بسامد واژگان امروز خبري نبود، انگ پرت بودن به آن بزنيم و يا برعكس در هر شعري واژگان امروزي فراوان ريخته باشد بگوييم امروزي است. نگاه كنيد به اين همه توليد شعر در همين دنياي مجازي كه سرشار از واژگان مدرن امروزي مانند مانيتور؛ كي برد، اسكي، چراغ قرمز، ترمز، ماشين، و و و حرف هاي ديگر است كه حد اقل به واسطه ي زمان شناسي كلمات، نشان مي دهد نويسنده اش در اين تاريخ زندگي مي كرده است ، اما متاسفانه اكثرآن هاي خالي از آن كرانه هاي شاعرانه به معني خاص است و اين مشكل است كه مي گويم شعر، خالي از روح شاعرانه شعر نيست، حتي اگر بسامد واژگان مدرن و امروزي در آن نود به صد يا بيشتر باشد و تمامي مشكلات و گرفتاري هاي اين روزگار و حتي گزارش هواي آلوده ي تهران را نيز در خود جاي داده باشد! حال وجه ديگر اين عقيده را بررسي كنيم. چند درصد شعر شاعران اين نسل و حتي نسل هاي ديگر را ديده ايد كه خالي از كلمات خشك و پرداخت نشده ي كوچه و بازار و خلاصه خالي از بسامد واژگان عصر خود است و آن به هنر شاعرانه بودن ِ شاعرش، به بهترين وجه نشان دهنده ي روح زمان شاعر است و البته در اكثر آن ها، شاعر، با هنر خود شعر را به نسل هاي بعد و حتي قرن هاي بعد پيوند زده است؟ نمونه ي بارز اين مثال اشعار حافظ در قرن هفتم است. كجاي اشعارش حرفي از آن دوران خفقان و خون و خون ريزي و تكفير كردن ها و چه و چه هاي ديگر به صورت خاص كرده است. او، با شيوه سخن و زبان استادانه ي خود شعر را طوري نوشته است كه در كنار بازتاب هاي احساسي، فلسفي، عالمانه، عاشقانه، احساسي و پاساژهاي زباني و حسي ، به راحتي مي توان اوضاع زمان و زمانه ي او را درك كرد و حتي طوري با آن هم ذات پنداري نيز كرد و آن درد مي تواند درد مشتركي باشد كه زبان او، زبان حال آدم هاي مختلف، در نژادهاي مختلف و در اعصار مختلف باشد. از معاصرين هم مي توان يادي از زنده ياد مهدي اخوان ثالث داشت. شعر زمستان او را كه ديگر همه خوانده ايد. كجاي اين شعر مستقيم به حال و روزگار زمان و زمانه ي او اشاره اي شده است؟ در كدام خط اين شعر و البته اشعار ديگرش اشاره ي مستقيمي به آن زندگي در آن روزها با حوادث، كشت و كشتارها، بگير و ببند ها، ساواك رفتن ها و حكايت هاي ديگر شده است؟ او با استادي تمام زمان خود را طوري به نمايش گذاشته است كه مخاطب امروز و يا صد سال و يا هزار سال بعد با خواندن آن، اوضاع در هم و نابسامان آن روزگار را درك كند و آن حس ِ مشترك را از اين شعر دريافت كند و خلاصه اين كه درست است كه شاعر امروز، اگر هنرمند باشد و بتواند استفاده ي مناسب از زبان و پتاسنيل هاي آوايي، مفهومي و كلامي امروز خود در كنار قواعد شعري داشته باشد گل كاشته است ! اما به نظر نويسنده ي اين خطوط زياد هم مهم نيست سوداي الفاظ مدرن روح شعر و انسجام الفاظ را به هم بريزد و شعر را به بيانه اي خشك و بي روح تبديل كند تا شاعر نشان دهد در اين زمان و مكان است و تاريخ، همين تاريخ است. اگر شاعر هنر اين را ندارد كه استفاده ي به جا از كلمات مدرن و امروزي انجام دهد، به تر است با زبان ديگري از اين زمان و زمانه و خواست هاي روحي خود بيان كند، به شرطي كه شعر رنگ و بوي كهنه پيدا نكند و البته دست آخر شعر باشد. كلمات خاص امروز زمان هاي ديگر كهنه خواهد شد و كلا روح مدرن با ماندگاري در تضاد است چه آن چيزي كه براي امروز مدرن است، فردا به شدت كلاسيك خواهد شد و اين انتخاب با شاعر است كه بخواهد استفاده ي مستقيمي از مجموعه ي حروف و اصطلاحات امروز ي به معني مدرن آن در زمينه هاي اجتماعي و حتي سياسي در شعر داشته باشد و اين به عهده ي مخاطب است كه اين عدم استفاده او را فريب ندهد طوري كه خيال كند شاعر، حتي از در خوانه ي خود هم خارج نمي شود.
2- از عجايب ما مردم ِ باستاني 6000 ساله، يكي اين است كه انگار تنها مردم جهان هستيم كه داشته ها، گذشته و تكيه گاه هاي خود را يا انكار مي كنيم و با علامت هاي سئوال به آن نگاه مي كنيم و يا رويا و دست و پا زدن در گذشته، حضور در لحظه مان را نابود مي كند. آن چه در اين جا بيشتر مد نظر نويسنده ي اين خطوط است، آن بخش اول يعني ناديده گرفتن داشته هاي سال هاي سال فرهنگي است. چند در صد از اين مردم متمدن را ديده ايد كه اين روزها مي گويند: ما ايراني هاي هرچه مي كشيم حقمان است !؟ نفوذ اين افكار منفي در اذهان اهالي ادب و هنر هم به راحتي قابل تشخيص است و نمونه بارز آن اين حرف هايي است كه امروزه از زبان خودي هايي مي شنوي كه انگار آب را نمي بينند و در خواب هايشان هنوز كه هنوز است دست پا مي زنند و از جمله آن دوستي كه آن مطلب كذا را نوشته بودند و اين حرف كنايه آميز كه : "در مملكت شعر و شاعرى كه مهمترين آدم هاى تاريخ اش صاحب ديوان هستند و شعر از در و ديوار شهر مى ريزد و هر كسى در هر شغل و مقامى چند بيت در چنته دارد و زبان شيرين فارسى دست هر كسى را براى شاعرى باز گذاشته است..." و يا حرف هاي آدم هاي ندانم كار و تازه به دوران رسيده ي ديگري از قبيل اين كه چون درصد مطالعه ي مردم در اين كشور كم است، پس همه شاعريم! و يا حتي گفتن نظريه هاي عجيب و كلي گويي هاي استادان كه گاهي آدم تعجب مي كند و البته متاسف مي شود از حرف هاو نظر هايشان مثل اين تقسيم بندي كه " جامعه ي سنتي، جامعه ي شعر مدار و جامعه ي مدرن جامعه ي داستان مدار... " كه سوء استفاده ي بي جايي است از درون گرائي شاعران ، چون اگر شاعر شاعر باشد مي تواند اين درون گرائي را چنان كه اشاره شد تبديل به زباني جهاني كنند. نيما مي گويد: " خانه ام ابري است، يكسره روي زمين ابري است با آن ..." بر گرديم سر اصل مطلب. منظور من از باز كردن اين بخش از نوشته هايم اين است كه چرا ما مردم متمدن، از داشته هاي خود به نيكي ياد نمي كنيم؟ و قتي زبان شيرين و شاعرانه ي فارسي اين فرصت را به ما داده است كه شاعرانه بگوييم و بشنويم، چرا بعضي از آدم هاي به ظاهر فرهنگي هم متاسفانه تيشه به روي خود مي زنند ؟ بگذاريد خاطره اي نقل كنم. در سفري به پاريس در سال ها قبل از فرصت به دست آمده در ترن استفاده مي كرديم و با دوستي حرف و بحث ادبي و شعر و فروغ و بامداد و ديگران در ميان بود و در اين ميان گاه، براي شاهد چند خطي از شعر آنها بين من و آن دوست ردو بدل مي شد تا فاصله و مسير كوتاه تر شود. در كمال تعجب ديدم خانم ميان سالي كه معلوم بود زبان ما را نيز نمي داند تمام هوش و حواسش در حرف هاي ما است و اين چيزي است كه درخارج از اين مرز طبيعي نيست آن قدر كه هر كسي سر در گيربان خود دارد. وقتي دانست كه من متعجب شده ام عذر خواست و پرسيد با چه زباني حرف مي زنيد؟ گفتيم فارسي، گفت حدث مي زدم! زبان فارسي را نمي شناسم اما از ريتم زيبا و طنين آوايي آن دانستم بايد فارسي باشد چرا؟ چون ترجمه ي اشعار خيام و رومي را خوانده ام و مي دانم چه اشعار زيبائي داريد ! حرف من اين است كه زبان ما زبان شاعرانه ي دنيا است. چه اشكالي دارد كه ما به قول آن نويسنده ي محترم، از در و ديوارمان شعر ببارد و يا حتي در كنار نفت شعر صادر كنيم ! بيائيد تيشه از ريشه هاي خودي برداريد. اگر شما از واردات چند جلد رمان ترجمه شده ي ديگران آن قدر به وجد آمده ايد كه در پوست خود نمي گنجيد و َاه َاه و پيف پيفتان از خواند شعر، اين نماد ادبيت ادبي هزا ساله ي ما بلند شده است، مشكل از جاهاي ديگري است. نمي گويم آن رمان هاي ترجمه شده و تلاش هاي داستان نويسان محترم امروز بيهوده است. خير اين حرف ها تائيدي بر آن تلاش ها و البته تاكيدي بر آن داشته هاي عظيم ما است. باز تكرار كنم: شايد به نظرتان خنده دار باشد، اما چه اشكالي دارد ما شعر و شاعر صادر كنيم؟ مثل ژاپن كه تنها با هايكو نظر ادبيات دنيا را به خود متوجه كرد. مي خواهم فراتر روم و اين طور بگويم ادبيات امروز ايران و رمان مدرن امروز تا چه حد وامدار شعر، و زبان و ديد شاعرانه ي نهفته ي ما مردم فارسي زبان است؟ سينماي جهاني شده ي ايران چه طور؟ آيا رد پاي اين ديد نجيب شاعرانه در آن نيست؟ نقاشي و مينياتور ايراني چطور؟ حتي هنر هاي دستي ايران، قالي و فرش بافته هاي ايران چطور؟ غرض، اين داشته هاي زيبا را به چوب ندانم كاري نگيريم به جرم اين كه همه شاعرند ! چه جرم محترمي است اين اتهام ! اما در پايان اين قسمت سئوال من اين است: به راستي تعريف شما از شعر چيست؟
3- آيا تعريف شما از شعر همان تعاريف شمس بادقيسي و ديگران است كه شعر بايد موزون و مقفي و چه و چه باشد؟ آيا ( به قول آن دوست نويسنده ي آن مطلب كذا) هر نظمي شعر است؟ شما را به خدا براي يك بار هم كه شده، بعد از حدود50 يا 60 سالي كه از نظريه هاي انقلابي نيما گذشته است به اين حرف ها دقت كنيد. شعر چيست و شاعر كيست؟ آيا شما حساب هر حرف نظام دار و مترنم و آهنگنين و حتي نوحه و مديحه سرايي را هنوز كه هنوز است به حساب شعر مي گذاريد؟ اگر چنين است كه با كمال شرمندگي مي گويم عبجبا فقر فرهنگي براي آدم ها ي دست به قلم امروز و مدعي اين كشور و اگر نه رو به آن دوست عزيز كه آن مطلب كذا را نوشته است و هم فكرهايشان مي نويسم كه عزيز من! حساب هر نظم نويسي و حرف ريتم دار و زبان بازي را از حساب شعر جدا كنيد. آن وقت مي دانيد شاعران اين كشور كه به واقع شعر مي نوشته و مي نويسند چه كساني هستند و زبان شناسان و سخن دانان چه كسان ديگري و آن و قت هر بازي با زبان و هر دوز بازي كلامي را به حساب شعر نمي نوشتيد و در مي يافتيد، چه بسيار از آن سنگ قبرهايي كه خوانده ايد شعر نيستند و حساب خواننده ي آشنا به شعر امروز و هر روز زبان فارسي از حساب مخاطب عام ِ خوشحال از تر دستي ( بخوان تر زباني ! ) هاي شعري جدا است. پس به حسابي هر حرف سوز دار و احساسي كه از تلاطم امواج روح نا آرامي سر كشيده است شعر نيست، بل سخني آهنگين است كه نهايتا مي توان گفت بافت زباني زيبائي دارد. شعر به آن مفهوم شاعرانه و آسماني اش كه بار مفهومي و القائي خاص خود را دارد و كنشي از بازتاب ذهن جستجو گر است مقوله اي جدا از آن تعريف عوامانه از شعر است، گو در ميان انتخاب عام حتي نام شاعران بزرگي چون حافظ و مولانا را جستجو كنيم. اين كه در ميان شاعران محبوب عامه، نام حافظ هم باشد يا به قول حرف هاي آن دوست در آن مطالب كذا، فال حافظ فروش خوبي هم در ميان عوام داشته باشد به نظر من انتخاب شاعر است. اين شاعر است كه مخاطب خود را انتخاب مي كند و انتخاب زبان شعر دقيقا انتخاب نوع مخاطب است و باز، اين هنر شاعر است كه مي خواهد حرف هايش را بازباني بيان كند كه در لايه هاي مختلف مردم نفوذ كند و اين عوام پسندي دقيقا نقطه مشترك مردم با اساتيد بزرگ زبان شناسي است كه في المثل، در گير همان حافظي هستند كه فال بگيران عام در گير آنند.
4- كاش نويسنده ي محترم آن مطلب كذا و هم انديشان محترم ايشان تكليف خواننده را يك بار براي هميشه روشن مي كردند كه به نظر حضرات تعريف شعر چيست و شاعر كيست ؟ آيا مثال آن نويسنده محترم در مورد استاد كلاسيك منظور اين را دارد كه به نظر ايشان شعر، يعني شعر كلاسيك و لاغير؟ اگر چنين است كه باز جاي تاسف دارد اين فقر فرهنگي، اين تك بيني و ساده انگاري آن هم بعد از گذشت حدود پنجاه سال از مرگ نيما پدر شعر نو ايران جاي تاسف دارد كه مدعيان ادبيات امروز خيال مي كنند با پاره كردن نثر هاي بي سر و ته و نوشتن تكه تكه ي آن ها زير هم شاعران امروز، ورق هاي كتاب شعر هايشان را پر مي كنند. گيرم چند دفتر شعر پرت هم در اين دوران منتشر شده باشد اما اين عموميت ندارد و نمي شود همه را با يك چوب زد و حساب عده اي را به پاي كل شاعران معاصر نوشت. اين حرف هاي خنده دار از زبان آدم هاي فرهنگي و حد اقل، آدم هايي كه ادعاي فرهنگ دارند نشان مي دهد كه اين جماعت تا چه حد از مرحله پرت هستند و واي به حال ادبياتي كه احترام آن را متوليانش اين چنين به سخره مي گيرند. حرف هاي آن دوست نويسنده در مورد استاد شعر كلاسيك در آن مطلب كذا، اين حرف و خاطره از نيما يوشيج نيماي نام آور شعر فارسي را به يادم آورد كه در خاطرات خود نوشته است در كانوني ادبي كه شعر نو مي خوانده استادي ( ظاهرا فروزانفر از حافظه نقل مي كنم ) مي رود زير ميز، هر هر مي خندد و به استاد ديگر مي گويد اين ديوانه مگر نمي فهمد كه شعرش رديف و قافيه ندارد ! ( نقل از حافظه بود ) خوب، ايا اين دوست نويسنده ي آن مطلب كذا نيز منظورش از بيان اين خاطره تمسخري از اين دست بود؟ و حرف ديگر: آيا ايشان شعر معاصر ايران را تنها شعر سپيد مي دانند ؟ آيا ايشان و هم اندايشاني مانند ايشان با جريان ها و ابداعات شعري امروز و سبك هاي آن آشنائي دارند؟ كه براي شعر و شاعران امروز تكليف معلوم مي كنند وآن همه زحمات ايشان را به تمسخر مي گيرند؟ آيا خنده ي ايشان از همان دست خنده هايي نيست كه آن استاد محترم زير ميز هنگام شنيدن اشعار نيماي نام آور مي خواند؟ آيا اين دوست محترم و دوستان هم عقيده ي ايشان در زمينه ي تكنيك هاي شعر امروز، تحولات كلامي و بياني، پتانسيل هاي تازه يافته ي زبان فارسي و خلاصه تئوري هاي شعر امروز و مكتب هاي ادبي شعري مطالعه اي دارند؟ اگر جواب اين سئوال مثبت است كه بسيار خوب، اين گوي و اين ميدان لطفا با مدرك و استناد بيشتري بگوئيد تا خواننده ي حرفه اي شعر امروز از نظراتتان بهره مند شود و اگر نه ، پس شما را به اين حرف ها چه كار؟ به كار خود مشغول شويد و بگذاريد ديگران هم به كارهاي خود مشغول باشند و همان طور كه گفته شد، در زمينه اي كه سواد آن را نداريد بيانيه هايي از اين دست صادر نفرمائيد آن هم آن طور درهم، كوتاه، نا محترمانه و پرمدعا در صفحه ي فرهنگي روزنامه اي كثيرالانتشار كه معلوم نيست هدف دست اندركاران آن با گذاشتن چنين مطالبي چيست؟
5- بگذاريد بروم سر اصل مطلب. در تاريخ ادبيات ايران از آن دروان شكوفائي شعر و ادب در قرن هفتم و هشتم كه بگذريم دوران بزرگي از نظر تاريخي وزماني وجود دارد كه تعداد شاعران آن، بسيار زياد و تعداد شعر هاي ماندگار آن بسيار كم است. دوران گذاري كه شعر در پي يافتن راه كارهاي تازه و فرار از آن سبك هاي تكراري دست و پا مي زد و هيچ كس جرات و جسارت شكستن آن ديوارهاي بلند قديمي را نداشت و نهايت ابتكار شاعران آن تكنيك هايي بود كه بيشتر دست و پا زدني در همان چهار چوب اوزان و قوافي هاي قديمي بود و سر و شكل ديگري داشت تا اين كه نيما آمد و آن ديوار را شكست و برخلاف باور عامه ي مردم چيزي را از بين نبرد، بلكه راه كارهاي تازه و فرم هاي تازه اي به قالب هاي يك دست، خشك و محدود كننده ي شعر افزود چنانچه وزن شعر و حتي رديف و قوافي ديوارهاي محدود كننده ي شاعر امروز نيست بلكه ابزار و آلت دست اوست براي بيان بهتر مطلب و جان كلام. نو گرائي هاي نيما، عشقي، شين پرتو و ديگران در شعر و آن طب و تاب مشروطه خواهي ايرانيان كه اكثرا مدل هاي آزادي و آزداگي ايشان الگويي از كشورهاي ديگر هم جوار بود نا خواسته شعر نوپاي آن روزگار را پايگاهي براي بيان انديشه هاي سياسي و انقلابي و شور وحال آن تبديل كرد، پس شعر نو گراي آن روزگار، كنار شور و شوق حاصل از گريز از بند قوالب هزار ساله، در گير شور و شوق ِ انقالب ِ آن دوران بود و خواسته و ناخواسته، مخاطب گسترده اي كه اين شعر را پيام آور آن شور و حال مي دانستند براي خود دست و پا كرد و در ميان عامه ي مردم منتشر شد و حتي ادبيات شفاهي را نيز از تكرار شعر هاي موزون و آركائيك و حتي تصنيف هاي مرسوم به سوي خود كشانيد و اين اقبال هم زماني نوگرايي در شعر و ظهور تجدد در ايران جهشي چند صد ساله براي تكثير اين گونه شعر در ميان مردم داشت. بعد از اين دوره، دوران سياسي مصدق و كودتاي بعد از آن با داستان هاي سياسي و اعتقادي آن جريان شكل گرفت و باز، اين شعر نو و معاصر ايران بود كه پرچم دار آن انديشه و افكار گرديد و به طبع، اقبال ثبت شدن در اين جريان تاريخي را بر عهده داشت براي مثال نگاه كنيد به آي آدم هاي نيما يا داروگ و ديگر اشعار زيبا و به ياد ماندني آن دوران كه همه به ياد دارند. منظور از اشاره ي تاريخي اين دوران رسيدن به اين نكته است كه چرا شعر امروز و معاصر فارسي مخاطب هاي خود را از دست مي دهد و چرا كتاب هاي شاعران امروز اقبال خوبي براي فروش بازار ندارند و چرا حافظه ي شفاهي مخاطب عام از اشعار شاعران امروز تهي گشته است كه نهايتا دوستاني مانند آن نويسنده ي محترم آن مطلب كذايي و هم انديشاني مانند آنها هر از گاهي، دامن اندوه در دست گيرند از روي دلسوزي و احيانا تمسخر به قصد دوستي و يا هر چيز ديگري كه نهايتا موجب مرور هزار باره ي حوادثي مي شود كه اين چنيني وقت مخاطب را مي گيرد تا نگاهي واقع بينانه تر به اين پديده داشته باشيم. تاكيد مجدد نويسنده ي اين خطوط بر حافظه ي تاريخي ملت، مي تواند پاسخ مناسبي به آن نويسنده ي محترم باشد و اين گله ي ايشان كه چرا مردم ايران همه شاعرند !؟ در حقيقت استفاده ي به جاي شاعران بزرگ ايران زمين از حافظه ي تاريخي مردم و آن بهره گيري از بار ذاتي و خصوصا دلالت آوايي و موسيقيائي الفاظ در آن دوران ِ كم سوادي با نبود تكنولوژي هاي مدرن امروز در ابزار باز توليد آثار مكتوب مانند چاپ، مجالي بود تا اذهان عمومي، به واسطه ي ريتم و البته پتانسيل هاي آوائي زبان شيرين فارسي اشعاري را به ياد بسپارند كه اكثرا، حاوي پيام هاي اخلاقي، انتقال حوادث تاريخي و باورهاي بومي و اسطوره اي به نسل هاي ديگر و البته تفكرات خاص شاعران ايران كه همگي عالم زمان خود نيز بوده اند باشد. به عبارتي شعر فارسي و اين شاعران فارسي زبان يك تنه، فرد همه فن حريفي بوده اند كه في المثل حكيم، دانشمند، اختر شناس، طبيب و خلاصه شيخ اجل و شاعر شيرين سخن روزگار خود بودند. امروز ديگر خوشبختانه اكثر اين وظايف از دوش شاعر برداشته شده است و شاعر فرصت اين را دارد كه به واسطه ي خروج از توقعات آن دايره ي محدود كننده به شعر( به آن معني خاص خود ) بپردازد و صد البته كه آن وظايف سياسي چند دهه ي قبل نيز ناخود آگاه از دوش شاعر امروز برداشته شده است و شعر امروز با وجود آن جنبه هاي اجتماعي و عموميت هاي زماني كه آثار زندگي شاعر امروز در زمان حال معاصر است خالي از سياسي گرائي صرف اشعار شاعران دهه هاي پيشين شده است و به طبع، اين اتفاق مبارك ضرر غير قابل جبراني براي شعر امروز فارسي داشته است و آن، كم شدن مخاطب هاي عامي است كه به دليل جذابيت هاي سياسي و مشتركات اعتقادي به شعر روي آورده اند. اشتباه نشود، منظور من از خالي بودن شعر از شعارهاي سياسي و برداشتن پايگاه عالمانه ي گذشته و حكيم و الحكمايي از دوش شاعر امروز، خالي بودن شعر از الهامات علمي، فلسفي، ايدوئولوژيك و حتي سياسي نيست. منظور اين است كه شاعر امروز در اين تعريف خاص، وظيفه ي شاعربودن را قرباني آن اهداف ديگر نمي كند و به نظر نويسنده ي اين خطوط، شعري كه شعر باشد و خاص زندگي شاعر، در اين روز و روزگار باشدخود به خود همان شعر اعتقادي، فلسفي، علمي و حتي سياسي است. اما جذابيت هاي بازاري آن كم شده است وا شارات و پاساژهاي شعري انتزاعي تر، شاعرانه تر و زيبا تر به معني خاص كلمه است و آن شعار بافي و قالب كردن به جاي شعر تاريخ مصرفش به اتمام رسيده با اين كه تك تك ما از آن دوران و شاعران آن دوران و شعر هاي آن دوران خاطرات نستالژيك و به ياد ماندني ماندگاري داريم و نويسندگان آن اشعار را از خود به خود عزيز تر مي دانيم، اما راه گذار از اين زمان چيزي غيراز گذشتن از اين تجربه هاي گذشته و نهايتا رسيدن به آن كرانه هاي تازه ي شعري نيست.
6- براي بررسي اين كه چرا شعر امروز اقبال عامي ندارد و اين كه چرا كتاب هاي شعر امروز فروش خوبي ندارد، به غير از مطالب بالا، نگاهي كامل تر و منصف تر از آن چيزي لازم است كه نويسنده ي محترم ِ آن مطلب كذا در روزنامه ي شرق داشته البته و هم فكران ايشان دارند. از ان جمله اين كه: مردم امروز در چه وضعيت اقصادي و فرهنگي قرار گرفته اند/ باورهاي مردم از شعر چيست/ آيا زمان ما با زمان شاعرانمان كوك است؟ مخاطب شعر ما با شاعران زمان خود پيش مي روند و به عبارتي زمان شاعر هم زمان به عامه ي مردم نومي شود ( كه تجربه نشان داده است خير! شاعران نو گراي ايران از همان ابتدا از زمان خود پيش بوده اند، نگاه كنيد به اولين مجموعه شعر نيما كه چند سال بعد از مرگش منتشر شد و البته به اقبال عمومي شعر ِ شاعران مطرح ديگر آن دوران طلائي شعرنو )/ جمعيت امروز، جمعيت تحصيل كرده ي امروز و نهايتا جمعيت شاعران امروز به نصبت پيش چند برابر شده است/ آيا به ميزان رشد جمعيت و گسترش سواد عمومي و سرعت نو آوريهاي ادبي و خصوا شعر، تعداد بنگاههاي انتشاراتي و مطبوعات ادبي وفرهنگ سراها و خلاصه تريبون هاي مستقل ادبي كه ابزارهاي شاعران براي بيان شعر و نظريه هاي خود هستند رشد كرده است ؟ / آيا جريان هاي حاكم و تريبون هاي رسمي كشور، كمكي به ترويج انديشه هاي ادبي نو آورانه ي اين روزها داشته اند ( حتي در مورد نيماي نام آور، كدام خيابان، فرهنگسرا و خانه ي فرهنگي به نام او است؟ كدام روز شعر از اين رويدادهاي شعري به نام نيما است؟ كدام روز تقويم رسمي اين كشور با اين همه حوادث درج شده و بزرگ داشت ها اشاره اي به نام نيما ي نام آور دارد؟ كدام كتاب درسي به صورت جدي به نيما به صورت اخص و شعر نو به منظور عام آن اشاره اي دارد؟ ) كه باعث ترويج شعر در ميان لايه هاي بيشمار مردم باشند؟ و هزار سئوال ديگر كه در مجموع مي تواند جواب سئوال اين دوستان پرسنده ي اين روزگار در مورد فروش نرفتن كتاب هاي شعري شاعران و خصوصا آن دوست محترم نويسنده ي آن مطلب كذائي در روزنامه ي همشهري باشد.
7- در پايان دوست داشتم آن دوست نويسنده در مورد روشنفكر شكست خورده و نيش هايي اين چنيني توضييح بيشتري مي دادند تا من ِ مخاطب، منظور نهايي او را از نوشتن آن مطالب نا منسجم بهتردرك كنم. اگر قبول كنيم كه شعر، به آن مفهوم خاص خود، حاصل بازتاب هاي حسي بر افكار شاعر از اتفاقات زمان و زمانه اش است. گناهي نيست شعر، اگر بازتاب شكستي باشد كه ذخمي اين گونه بر دل نويسنده اش بر جاي گذاشته است.
كاش فرصت بهتري بود تا اين مطالب را شسته رفته تر و به تر بيان كنم و اين گرفتاريهاي امروز من ، خصوصا اين تنبلي ارتباط بر قرار كردن با مطبوعات و نشريات، باعث شده است حرف ها و فكرهاي درست و نا درستي كه دارم، از بين بروند و گاهي فكر مي كنم كه اين وبلاگ، براي بيان ِ هر چند كلي اين همه حرف چه جاي خوبي است – تمام
........................ * عنوان مقاله اي از عماد خراساني است
|
|
|
|