|
03 May, 2006
با اندكي ملاحظه كه مي كنيد .........................................
ساده، شبيه عين... به خط شكسته محتاجم. دلم مي خواهد تمام كتاب هاي فلسفه فاصله ي فصل ها را پر كنند. سياست مداران ِ تمام عالم ماهي هاي قرمز را از دست شمارش رها كنند به شعر امروز بگويند تكليف اصل اول ِ ترموديناميك با بلاغت سعدي چيست !؟ دلم مي خواهد حالا كه انگشت هاي اشاره ي تمام عالم به مساحت خانه ي من علاقمند شده است باد در ميان اعداد تاريخ كه مي وزد ضربان پرده را شمارش كند. زبان فارسي به افتخار سه هزار ساله دست فردوسي طوسي را باز كند بدين پارسي، هزار و سيصد و هشتاد و پنج اعراب، افاعيل عروضي را چپ چپ نگاه مي دارند و به شعر امروز مي گويند آخر شاهنامه را خوش تمام كند. دلم مي خواهد حالا كه دل آدم ها يك دست نيست حكيم عمر خيام دست بيفشاند به آسمان بگويد: .... َربّي ! باد ميان موهاي دوستان كه مي زنند برايت بزند، دست برافرازد، تلافي كند به جبران بي زباني كه نويسنده ي اين شعر دچار نقوش مينياتورهاي ايراني كه با حركات اندام به عالم مي گويد: هيچ! ابرو بياندازد، چشم ستاره كور شود روزهاي بهتر از اين به عالم رو كند. دلم مي خواهد حالا كه زبان من فارسي است و رسم الخط حروف اين شعر گوشش بدهكار هيچ نيمه اديبي نيست عشق هم چنان ساده است، مثل عين و من به خط شكسته محتاجم و انگشت هاي اشاره ي تمام ِ عالم به مساحت خانه ي ما علاقمند شده است حدود ساعت دو نيمه شب يكي صدايم كند، نيت كنم، كتاب بياورم حافظ از گرد ِ راه بيايد به قاف بگويد كه سادگي عين آن روزهايي بود كه عشق، آسان ميان مشكلات غزل پخش مي شد صبرو ظفر در اين دنيا به قدرت نرسيده بودند هفتاد و دو ملت در نقطه اي به اندازه ي خال هندو سمرقند و بخارا مي بخشيدند، و دوستان تن ها براي يك پله بالا تر سايه ي خود را با تير نمي زدند. بعد، غزل هاي عاشقانه را ميان لب هاي تمام مردم دنيا سرازير كند. دلم مي خواهد حالا كه نهم ارديبهشت ماه است و همسايه هاي اين خانه دل هايشان زنگاري است مولانا كنار گوش شمس بگويدآفتاب را چه ديده اي؟ دل هر ذره هم كه شكافته شود چراغي كه بر اين خانه رواست از شين عشق خاموش تر است. انسان هنوز هم آرزويي محال است و من نه من است، و نه من ، من... دلم مي خواهد ساده،شبيه عين عشق كه از سر لغات بالا مي رود دوستان يك دست شوند. دست دهند كه بي صداست يكي بعد، به دليل راست بودن روي شاعر قلم ها را بردارند، لكه هاي سياه را به دست بادها بسپارند به خط شكسته محتاج شوند و به صداقت ارديبهشت، سلطنت كنند.
9/2/85
...............
پسوند اهواريي:
دولت عشق بين، كه چون از سر فخر و احتشام گوشه ي تاج سلطنت مي شكند گداي تو !
............
پسوند بي ربط:
نمايشگاه كتاب هر سال كه مي شود باز يادم مي آورند كه ما و محصولات فرهنگي توليدي اهورا به هزار و يك دليل در نمايشگاه بين المللي تهران جائي نخواهيم داشت. امروز چند ساعتي به نمايشگاه رفتم. خلوت تر از سال هاي قبل به نظرم رسيد. تنها در يك سالن حدود شش مورد كتاب به چشمم خورد كه كارهاي منتشره ي اهورا را غير مجاز چاپ كرده بودند و كسي نيست بگويد در اين كشور متمدن چه خبر است؟ بگذريم ... گله اي نيست ... گزارش مي دهم به مخاطب اندك خودم ... مي ترسم باز يكي بگويد دارد خودش را مطرح مي كند ! كاش مي شد با زباني به دوستان گفت هنرمند و ناشر با اولين اثر منتشره به نوعي خود را مطرح كرده است ودر مورد ما 15 سال از مطرح كردن گذشته است!... بگذريم ... كاش يكي از راه برسد بعد از تمام بگير و ببند ها فكري هم به حال اين دزدي هاي حقيقي و مجازي دانسته و ندانسته ي آدم هاي مدعي فرهنگ كند.
|
|
|
|