|
23 April, 2008
ماتادور ........
الف ـــــ اعجاز میان آسمان ها تاب بسته است و کاف ِ کلام کفافِ کم کاری آدم هایمان را پس انداخته است. اکنون که اردیبهشت دو- دو می زند اگر کسی می تواند به ایجاز خطی بنویسد شبیه « این » این یک دعوت رسمی است.
الف/2 ــــــ یا مرا به سلامت یاشما را به خیر
ب ـــ دَلَنگ! دَلنگ!
ب/2 ــــ صدای رُزهای لیمویی میان خواب هایم ، در چهارده روایت. به تمام زبان های زنده – و دنیا کم آورده است – گوشتان بامن هست !؟ میان این میم های بلند حروف، نام من را تناول می کنند. آدم های با وقار مدام قار می کنند. بااین اوصاف راه دیگری برای اظهار فضل ِ گنجشک مانده است؟ بگذار مثل همیشه بیاندازد و چمن های اردیبهشتی – سبز و چمن های سبز و چمن ها سبز
پ ـــ بعضی ها عین ِ سیبی که از وسط نصف زندگی آدم را با خود می برند و منصفانه سهام حروف را بالا می کشند. ببینم! شما اصلن به نصف شدن اعتقادی دارید؟ به لگاریتم چطور؟ به انتگرال ...... !؟ حالا که سهم هر کسی میان اعتقادات روشن شده است و اکنون به شکل حیرت آوری یک نیمه شب ِ اردیبهشتی است از طرف خود، و خرمالوهای کال این عید سعید باستانی را به شما و خانواده محترم تبریک می گویم. فقط یادتان باشد زمان ِ بزرگ شدن همین اکنون که نقطه ی این نون نوشته شد تمام شده است.
پ/2 ــــ زمان توهمی بیش نیست ! هست !؟
ت ـــ از قضای روزگار دی شب که تن هایی – برای آخرین بار با من پشت یک میز نشست تا در آید، با اعتراض بی سابقه ی حروف روبرو شد. به عنوان مثال « ت » ی تنهایی لِنگ ِ « ت» ی اردیبهشت را می کشید تاجرهای موفق – از روی غریزه به نقطه های نون ابرو می انداختند. و دست آخر پروتکل الحاقی از روی میز بلند شد.
ت/2 ـــــ خمیازه ای کشید و یک فحش آب دار نثار بازماندگان کرد.
ث ـــ از مطلب پرتمان کردند. عرض می کردم: دََلنگ ....دَلَنگ ! ام روز سوم اردیبهشت است و شیخ اجل، سعدی شیرین سخن میان باغ بزرگ و سرسبزش مستفعلن – مفاعلن مستفعلن – فَعَل
ث/2 ـــــ گبر و ترسا کنار حوض ِ کاشی وظیفه هاشان را شمارش می کردند. و دوستان بی شماری روی خط فقر را با رنگ سپید وینزور تاش های شرقی غربی می زدند.
جیم ــ اتفاقن یک بار هم سهراب سپهری که آن روزها نقاش بود و بعدها دانستند شاعر هم هست- می خواست برای مادرش «به» بخرد. اردیبهشت دستش را گرفت و برای همیشه میان دشت هایی چه فراخ پنهان شد.
جیم/2 ــــ این را هم گفتم که دست خالی از این شعر بر نگردی انگشت هایت را در دماغ ِ «یا» فرو یا پای پیاده نقطه های نون را از گردی هوسناکی که دارند بیرون بیاوری باز، راه را از جاده های داراز تشخیص دهی و بگذاری باد بیاید.
چ ــ حالا، این بند ِ آخری اگر راست می گویی بیا و به شیوه ی این شعر – عاشق کلامی بنویس تا بشود. دهان مخاطب بوی تمشک وحشی بگیرد و از گردی چشم هایش میش های آبستن طوری که به بالا که نگاه اندازند ماتادورهای اسطوره ای شبیه مردان اردیبهشتی داستان ها کلاه از سر بردارند و دروازه ها را یکی پس از دیگری بارور کنند.
چ/2 ــــ دنیا را چه دیده اید؟ خدا یار آدم های عاشق است.
3/ اردی بهشت / 87
...................
پسوند اهورایی:
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکـــــــــــراه نیست .
..................
پسوند بی ربط:
عرض شود که اردی بهشت، ماه کتاب و شعر است و روز و روزگاری .... یکی برای سعدی شیرازی – یکی برای رفتن سهراب و آمدن قیصر و نمایشگاه کتاب و روز کتاب و چه و چه های فراوان ... اما ام روز که همه جای دنیا روز کتاب است در این مملکت 6000 ساله باستانی شهر در امن و امان است. یکی نوشت کاری کنید که مانند والنتاین روز کتاب همه به هم گل بدهند – نویسنده عرض کرد: جان مادرتان روز کتاب را دیگر مثل داستان آن آقا والنتاین بی چاری در و پیت نکنید! از خیر روز کتاب ایرانی هم گذر کنید.گل هایتان را جاهای دیگری آب دهید.
یک چیزهایی هم می خواستم در این پسوند که به هر حال بی ربط است بنویسم اما بنا به شرایط روزگار از خیرش گذشتم – فقط این که چرا عاقل کند کاری/که باز آید به کنعان – غم خور! یعنی یاد بگیریم یک چیزهایی بنویسیم که بعد پشیمان نشویم – یک چیزهایی بنویسیم که به قول یکی زیرش سزارین نکنیم! یکی به یکی گفت چه موضوع خوبی رابرای این کار فرهنگی انتخاب کردی اما اگر به واقع شاعر یا نویسنده یا چه و چه های ام روزی، باید با تحقیق در مورد کاراکترهایت قلم بزنی.... کارت خوب از آب در آمده – اما رفیق! شاید اگر با آن آقا دزده مثلن که از زبانش یه چیزهایی نوشته ای مصاحبه میکردی یا نه ، تحقیق در مورد دزد و دزدی می کردی کارهایت جان دار می شد. جان دار تر از این که هست. این آدمها الان دارند در این مملکت زندگی می کنند مال کره ی مریخ نیستند. هنرمند ام روز راهی غیر از دیدن و خوب دیدن ندارد. برای شناختن شخصیت ها – جریان ها و حرف و حدیث های پیرامونش محکوم به خوب دیدن است . وگر نه کارهایش باسمه ای می شود – به دل نمی نشید. ما گفتیم و طرف را خوش نیامد شما هم نشنیده بگیرد.
(پ ن: به خدا این دوخط بالایی شعر نبود ها نوشته ای پله ای بود فقط... یک وقت نشود مثل دوستانی که پله ای می نویسند آدم خیال می کند شعر شده است! )
|
|
|
|