|
30 June, 2004
شعر خواني آدم ابوالبشر
كنار ساختمانهاي " آ اس پ "
و گيج ماندن راننده ي تاكسي
.........................
به در كه ميگويم سلام ،
ديوارها
جلوي باد در مي آيند.
چراغها
به زبان از ما بهتران
ريسه مي روند.
عطر بهار نارنج مي پيچد
در مست مي كند و
من ،
سلامي به يكشنبه ميرسانم.
نشانه
روي سر ميگذارم
اشاره به بازو
آب ميزنم.
شعر تازه اي از در عبور مي كند
و ديوارها
به طرف بادها
در حركتند ....
10/4/83
.............................................
پسوند اهورائي :
خرقه ي زهد و
جام مي
گر چه نه در خور همند
اينهمه نقش
مي زنند
از جهت رضاي تو ...
29 June, 2004
سر انجام آ ويختن اولترا مدرن شاعر
و خواب پسا ساختارشكنان در تختخواب " مادر كر "
...........................................
زير پايم نشستند
- و من
دور سرشان مي گردم.
راست باشد ،
يا دروغش پاي آنكه به كودكي
داستان هاي بي ته
سر هم مي كرد تا
خواب ترا ببينم :
اكنون ،
به خط زمينيانند و
من
گردي خورشيد ،
كه به دار آسمان
دار و ندار
براي روشن كردن قضايا
آتش به مال از گلويش
آب يخ پائين نرفته
بالا تان مي آورد.
11/3/83
...................................
پسوند اهورائي :
رندان تشنه لب را
آبي نمي دهد
كس ،
گويي ولي شناسان
رفتند از اين
ولايت.
..............................
پسوند كلمات و تركيبات تازه :
زير : پائين رو
پايم : پاي من ايضا پا : منكش = قسمتي از بدن كه مرا مي كشد. به كسر ك و فتحه شين و سكون دال
نشستند : جلوس كردند – ته شانرا روي زمين گذاشتند .
من : شخص بنده
دور : محيط دايره – ايضا دور در جاهايي معني دوران دودمان نيز دهد اما احتياط واجب آن است كه " ابوالمقدور بهادر شيرازي " فرمود و بر اساس آن دور گرداندن باده به گرد ميخوارگان بوده باشد. والبته در جاهاي ديگري معاني ديگري دهد.
سرشان : سرهايشان – ايضا سر = متضاد ته – از آنهايي كه شاعران دارند البته از نوع سبزش كه خيلي زود بخاطر درازي زيان سرخشان باد بادك شود و به آسمان رود.
مي گردم : تفريح مي كنم – گشت و گذار ميكنم . از آنكارهايي كه استكبار جهاني شايع كرده است در ايران عده اي در آن خيابان معروف با ماشينهاشان انجام مي دهند و من بعنوان نماينده ي نسل متمدن سنت گرا پسا پشت مدرن از اين جايگاه مقدس اعلام ميكنم : آقا دروغه اينها تمام تبليغات عليه ايراني جماعته براي اينكه دار و ندار ما مردم كه البته فقط هنر است – و نه نفت – ببرند. خودتان كه بهتر مي دانيد هنر نزد ايرانيان است و بس – معلوم است آنها از حسادت اينكارها را ميكنند تا هنر ما را بربايند.
راست : درست – حقيقت – بر عكس چپ – از همانها ئي كه هر كه در هيچ قصه اي يافت مي نشود ، گشته ايم ما – و همه ي نگارندگان مدعي به داشتن آنند.
باشد : قبوله ! نوعي او كي وطني
دروغش : نوعي دروغ كه از گفتن ان حال غش به انسان دست ميدهد. البته شازده غريب الممالك سينماتو گرافيك آن لاين آنرا نوعي فضيلت آورده و در كتاب اسرار الحرف بي ذخاير الكرم " آنرا نوعي ابزار و اسرار ترقي براي بيان مكنونات و نامكتوبات دانسته باشد كه تنها كار موجود علامه هاي بعد از اين است.
آنكه : ان كس كه
به كودكي : در كودكي – ايضا كودكي دوران پاكي كه بعضي به اتهام آن از گردونه ي بزرگان و والدين خارج روند و هدايت الله خان قزويني چه بسيار در هجو حضراتي كه شاديهاي كودكانه را با افكار والدانه ، خود محور و سلطه مدار پر پر مي كنند سروده باشد كه البته گويند شازده ايرج ميرزا آن شعر معروف كه گويد :
چو باشد ملك ايران محشر خر
خر نر مي سپوزد بر خر نر
را بر عليه او سروده باشد كه بنده اعلام كنم كاتب تنها و تنها آورنده ي اخبار باشد و راست و دروغش بر گردن علامه قزويني و ايرج ميرزا كه خودشان صد در اين دنيا و يك بار در آخرت بيايند و جواب پس دهند.
داستان : قصه ي مدرن – پست مدرن – و خيلي خيلي فراتر از مدرن " فكو اينا " از ابزار جوامع روشنفكر مانند همين كشور عزيز باستاني پاليزي كه رويت مي نمائيد كه كريستوفر چخماغ نوع مرقوب آنرا آني داند كه بي سر و ته باشد ، سر شار از عناصر مدرن امروزي و البته جوان و نوجوان پسند باشد و گفته است چه بهتر كه اين نوع نگارش مرزهاي پسا ساختارشكني را هم پشت سر گذاشته باشد و قصه هاي درونيشان سرشار از كاراكترهاي بيمار ، ساديسمي و خود آزار و ديگر آزار ( ببخشيد منظورم از خود آزار مازوخيست بود ) ، افرادي كه نابساماني اخلاقي و جنسي و انساني دارند باشد .و تاكيد نموده است تنها و تنها اين نوع هنر ناب لحضه هاي ماستي نگار است كه تصوير جامع ي مدرن ما را خواهد ساخت نه كلام و داستاني كه از مردم و از دل بر آيد ولاجرم بر دل هم بايد بنشيند آنگار ديگه !؟ و با اينكه بنده تا بحال با كلام ايشان موافق بودم اما اكنون نيز مجددا انگار با كلام ايشان موافقم به هزار و يك دليل !
بي ته : فاقد ته – بي انتها – ايضا فاقد آن چيزي كه آدمي هنگام نشستن روي زمين مي گذارد.
سر هم كردن : وصل كردن ته ها ي چيزي به هم
خواب : اسليپ
تو : يو
ببينم : نگاه كنم
اكنون : همين الساعه
خط : بزرگترين اختراع تارخ بشريت ( نقل از ابو خيزران سمرقندي )
زمينيان : ساكنين كره ي خاكي
گردي : محيط دايره
خورشيد : آنچه روزها از آسمان آونگ گردد و مانند شمع براي ما بسوزد و ما عين پروانه گردش بچرخيم و البته معلوماتمان كه بالا گيرد قصد پرواز وراي آن به خورشيدهاي سوزان ديگر داشته باشيم براي شناخت بيشتر خورشيدهاي ديگر اين جهان هر چند تا بحال از ترسمان به محور كوچكي از شعاع اندك اشعه ي اين گوي خون گرفته ي سوزانهم نزديك نشده باشيم .
دار : وسيله اي كه در ممالك مترقي افراد گناه كار را به آن مي آويزند و خودشان از آن پايين به آنكه آن بالا نفسش به شماره مي افتد خنده هاي نا فرم مي پرانند و از تنگي نفس و خفگي او خوشحال ميشوند و حرس نهانشان آرام مي گيرد و سپس يقه ي پيراهن و بند كرست هاشان را صاف مي كنند و مي روند تا درسي شود كه كس ديگري مجال عرض اندام نداشته باشد و زبان درازي نكند و البته قالبا بعد از مدتها خبر ميرسد شخص آونگ شونده بي گناه بوده كه البته مشخص است كه اين حرفها شايعاتي بيش نيست و نبايد به آن استناد كرد و بعض اشعار كه در زير مي آيد از تنها شعر هايي است كه آدمهاي بي سواد كم مطالعه براي سر گرمي ميسرايند و نبايد آنرا جدي گرفت كه :
گفت آن يار
كاز او گشت سر دار
بلند ،
جرمش اين بود
كه اسرار
هويدا مي كرد.
آسمان : همون جايي كه ايونش بلنده
دار و ندار : اندوخته – " حبيب البلاگيون الپرشماره " آنرا معادل عدد صفر و خنثي دانسته باشد چرا كه ندار منها ي دار معادل صفر باشد و با كمي جمع و تفريق شما هم به اين معادله خواهيد رسيد بنابر اين حضرتش فرموده باشند : حرف آنان كه گويند دار ندار خود در وبلاگ ريزند دروغي بيش نبوده چرا كه اگر اين حرف سند داشته باشد بنابر اين بايستي دارندگيشان با برازندگيشان بخواند و ندار در كار نباشد بنابر اين عددشان صفر است و اصلا در جمع علماي معاصرين پر شماره و يا بقول ينگه دنيائيها پر كانتر محلي از اعراب ندارند چه انسان است و شمارگانش و مرد است و قولش و حرف حساب است و گوشهاي بدهكارش بنابر اين كل حركات ، جماعات ، جنگها و انقلابات بزرگ تاريخ بشر بر اساس شمارگانشان شناخته ميشوند و اين تشخيص بسيار ساده باشد : بيننده ي بيشتر = حرف حساب تر و نتيجه = نخود نخود هر كه رود خانه ي خود.
روشن كردن : بر افروختن چراغ – زير آتشي را كبريت زدن تا آتش زير خاكستر و يا گاز در لوله ي انشعاب گر بگيرد. فشار دادن كليد برق لامپي را نيز گويند.
قضايا : بر وزن مزايا نوعي ماجراها باشد وحده ي اين جمع نوعي فرضيات را گويند و البته مخاطب عام محترم نبايد آنرا با خورد و خوراك اشتباه بگيرد چون شخص بنده به عينه شاهد آن بودم روزي كه پليس قضايي در شهري آغاز بكار كرد تمام پابرهنگان ، آوارگان و بي نان شبان ( كه البته اين شهر در كشورهاي جهان سوم بي در و پيكر بود در اين كشور متمدن مدرن پسا پسا پسا نو تر تازه و مدرن كه اين جور چيزها يافت مي نشود ) بله تمام اين گرسنگي كشيده ها جشن و پايكوبي براه انداختند چرا كه پليس قضايي را با پليس غذايي اشتباه گرفته بودند و خودشانرا به اين نيروهاي نظامي معرفي كرده بودند به طمع خورد و خوراك اما عايدشان تنها كتك و زندان بود.
آتش : چيزي كه گرم است – سوزان است – روشنايي دارد و رويش مي پزند.
مال : دار و ندار – اندخته ي دنيوي – ايضا در زبان با گانه نوعي دام چهار پا را گويند و در زبان بيگانه از آن خرازي بزرگهايي كه از شير مرغ تا جان آدميزاد درشان يافت شود.
گلو : كانال ارتباطي بدن به لب و بيني كه از طريق اين راه ميان بر آذوفه و آب و اكسيژن به اندام رسد.
آب : واتر
يخ : آب شيشه اي
پائين : قسمتهاي زيرين هر چيز
بالا : نه قسمتهاي زيرين هر چيز
مي آورد : با خود حمل مي كند . انتقال چيزي ، شيئي يا جسمي يا موجودي از محلي به محل ديگر – راوي را
....................................
پسوند بي ربط :
خدا شكر مي كنم كه در درواني زندگي ميكنم كه نه تنها نويسندگان ، هنر مندان و شاعران بعد از بر رسي و مطالعه ي آثار بزرگان ايراني و فهم آن با قدرت درك و استفاده از نظريات روشنفكران ديگر كشورها ، به ويژه روشنفكران غربي نظرات آنان را در قالب و باور خودي جاي مي دهند بلكه مسئولين ودست اندر كاران عرصه هاي هنري نيز بعد از اينكه سالهاست همايش و بزرگداشتهاي آنچاني با آنهمه صرف هزينه براي بهتر شناختن و آموختن نظرات اين بزرگان وطني ( دستشان درد نكند ) كرده اند – اكنون كه ديگراز بر گزاري اين قبيل مراسم و بزرگداشتها براي انديشمندان ايراني نظير : آخوند زاده ، هدايت ، عشقي ، نيما ، بزرگ علوي ، شاملو و اخوان و ديگران خسته شده اند كار ارزنده اي مي كنند و به انديشمندان ديگر كشورها نيز بها مي دهند . از جمله خبر رسيد به مناسبت صد و يكمين سالگرد تولد " چخوف " بزرگداشت و اجراي نمايش " سه خواهر " وي و ميز گردهايي در تئاتر شهر بر گذار ميشود.
بنده به نوبه ي خود بسيار خرسندم از اين پيگيري در شناختن و شناساندن روشنفكران ايراني و خصوصا غربي كه با اين ريز بيني حتي يك سال هم از دست نمي دهيم و صد و يكمين سال تولد اين بزرگان را بياد داريم و از مراسم بزرگداشت دريغ نمي كنيم ( كه مثلا بگوييم باشد براي نيم قرن يا يك قرن تمام از گذشتن روز تولد بزرگان ) دسشتان درد نكند –
تمام
27 June, 2004
افسانه ي پرواز كلاه شاعر
به دست باد هاي موسمي ،
گم شدن دستها به جستجوي دو پا
و پيوستن دسته ي كلاغها به جريان
----------------------
به باد سپردم
روي خورشيد بخوابد
آفتابي نشوم.
كلاهم افتاد كنار ديوارت
دستها به جستجوي پاهايم
كاجهاي بلند را به سرودن شعري
از دهنم پريد و
كلاغها
آنرا به گوش آسمان
قار زدند.
خبر به گوش همه رسيد
اما ،
تو خانه نبودي .
83/4/7
-------------------------
پسوند اهورائي :
فاش مي گويم و
از گفته ي خود
دلشادم.
بنده ي عشقم و
از هر دو جهان
آزادم!
نيست بر لوح دلم
جز الف قامت دوست.
چه كنم !؟
حرف دگر
ياد نداد استادم!
--------------------
پسوند كلمه و تركيبات تازه :
باد : ن . ك پسوند شعر قبلي
سپردن :
چيزي به زسم امانت به كسي دادن كه البت اين جور كارها در اين روزگار مانند عمليات انتحاري دوستان عاشق درس پختن قرمه سبزي در وبلاگهاي ادبي مي ماند.
روي : بالاي
خورشيد : جرمي سوزان كه از آسمان آويزان است و منشاء زايش بوده و جنسيتش خانم مي باشد و به همين جهت گويا - تمام سيارات به گرد آن در چرشند- گفت :
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد محلل شد !.
بخوابد : يعني چشمانش را بروي هم بگذارد. از آنكارهائي كه بعضي ها مي كنند تا بعض ديگر هر خوش رقصي دوست دارند بكنند - به خيال خواب طرف - آنوقت زماني بخود مي آيند كه مي فهمند اي دل غافل ! نه تنها طرف خواب نبوده بلكه همه خوش رقصي آنها را ديده است وباقي قضايا را خود حدث بزنيد !
آفتابي : از آن عينكهائي كه عده اي بچشم مي زنند و همه دنيا را آنجوري مي بينند - مولا نا گفت :
پيش رو بنهاده بود شيشه ي كبود
زان سبب دنيا كبودي مي نمود
ايضا نوعي شيشه ي دودي براي قايم شدن فراريان - دزدان و تغيير چهره و البت براي خوش تيپ شدن بعضي و پنهان شدن جماعت هنر مند ادب مدار فقط به فقط از دست عاشقان يقه چاك امضاء بگير
كلاهم : كلاه من ايضا كلاه از آن چيزهائي كه وقتي بر سر كسي مي گذارند مي بازد . و وقتي از سر كسي بر مي دارند باز هم مي بازد ! براي توضييح بيشتر ارجاع مي دهم به بخشي از " آي باكلاه " سروده ي بي ربط و پرتي از همين صاحب قلم :
چقدر اين " آي با كلاه " عين آدم بزرگهاست !
وقتي كلاه سرش مي گذارند
مي بازد.
كلاه كه از سر بر مي دارند
باز هم مي بازد
بيچاره آدم بزرگها همه اش مي بازند .
يعني با داشتن و نداشتن مي بازند !
افتادن : پرت شدن از بالا به زير
ديوارت : ديوار تو - ايضا ديوار نوعي حريم براي جدا كردن دو چيز از هم و به منظور دور نگاه داشتن دست سارقين با و بي ادب و ادبي و بي ادبي از حريم شخصي و خصوصي كه اين روزها اصلا معني نمي دهد و با باز شدن حصارها و ديدن مخاطبان، فيلم ( د وال ) را- همه دانسته اند كه بايد ديوارها و رحيم ديگران را شكست تا به جريانات مدرن امروزي پيشرو پيوست !
دست : از آن چيزها كه از شانه آويزان است و بعضي دارند و بعض ديگر ندارند اما پديده ي عجيبه اي كه امروز روز شاهد آنيم انسانهاي هزار دستي كه در همه چيز و همه جا دست دارند و بعضي از ترس دستهاي پنهان و نهان آنها جيك نمي زنند و خود نيست دستانشان را دو دستي به دستهاي هزاره ائي آنها مي سپرند و به بعض ديگر كه تبر به دست دارندو دستهاي دراز بعضي را كوتاه مي كنند هشدار مي هند كه : بچه ها مواظب باشيد و يا : توصيه هاي ايمني را جدي بگيريد!
پاها : دو پا البت بعضي از موجودات چندين پاهاي ديگر دارند مانند هزار پا كه هزار پا دارد اما چون بنده خودم با دستهاي خودم آنها را نشمردم احتياط واجب آن است كه مخاطب هزار پا داشتن حضرات را زياد جدي نگيرد.
جستجو : از آن كارهائي كه هاچ زنبور عسل كرد و عاقبت هم مادرش را نيافت .
كاج : نوعي درخت كه دراز ، زمخت ، و شيره اي باشد و معمول از آن بعنوان لانه ي كلاغ و پرندگان ديگر استفاده گردد.
بلند : صداي بعضي از آدمها كه هر چه گوشت را مي گيري باز هم از درز ديوار بيرون مي آيد و آلودگي صوتي ايجاد مي كند.
سرودن : بر وزن ربودن نوعي خوانش الهاماتي است كه بر شاعر فرو مي آيد و به صورت شعر در دفتر و ديوان و وبلاگ كه دفترچه ي شعرش است- بي ادب وبلاگ نديده - نگاشته شود البت مخاطب محترم عام ، خوانندگان اين رسانه ي مقدس كه بنده از پشت همين تريبون روي ماهشان را مي بوسم و مشت محكمي به جماعت شاعر بي كار بي سواد بي مطالعه ي مدرنيسم - اولترا مدرنيسم - پسا پسا مدرنيسم و پسا پشت مدرنيسم و ( چي چي بود ) ؟ آهان دادائيسم ( آنقدر مكتب از ياد رفته اي بود كه فراموش كرده بودم وجود هم دارد ) بله به اين جماعت بي سواد نفهم مدعي شعر كه چيزهائي مي نويسند كه پدر جدشانهم متوجه نمي شود مشت محكمي مي زنم و توضييح مي دهم كه اين مخاطب محترم توجه داشته باشد سرودن با ربودن شعر كلي كلي فرق دارد به جون پروانه اي كه از روي ديوار پريد ها
شعر :ن . ك . كلمات تركيبهاي شعر پيشين را
ذهن : انديشه - فكر - خيال
پريد : پرواز كرد مانند بعضي از دوستان كه تا آسمان را مساعد مي بينند مي گويند به تخم كبوتر هاي زير شيرواني و خود را به دل آسمان مي اندازند بي خيال اون بدبختي كه اينهمه دان و آب داده - باري ...
كلاغها : جمع كلاغ ايضا آن پرنده اي كه سيصد سال عمر كند و روي زمين و در ارتفاعات پست گذران كند - در گند و ناي آبشخورش باشد و خانلري ( بقول آل احمد خانلر خان )از زبان آن به عقاب بلند پرواز گفته :
پدر من كه پس از سيصد و اند
كان اندرز بود و دانش و پند
بارها كه گفت كه در چرخ اثير
بادها را فراوان تاثير
بادها كاز زور خاك وزند
سر و جان را نرسانند گزند...
( خدا پدرش را بيامرزد اين خانلري يا بقول آل احمد خانلر خان يا بقول هدايت قوم خويش را كه بعد از اينهمه زير آب زني براي نيما شاهكارش يااين شعر عقاب را سرود و خدمت بزرگي به ادبيات ايران امروز نمود )
البت در وصف كلاغ گفته اند موجودي قار قار كننده و سياه و بد قواره باشد و خود را تا مي تواند از ديد حضار پنهان مي كند و با آي دي هاي دري وري قار قار ميكند اما مخاطب هوشيار پرواز كند و سياه او را از روي كاج خوب مي بيند. بله آورده اند كه ملا نصرالدين كلاغي داشت وراج كه هر چه از دهانش بيرون مي آمد هنوز جمله منعقد نشده بود به گوش كسي كه نرسيده بود خواجه حافظ شيرازي بود از دست اين كلاغ كه البته نه اينكه خواجه در شيراز باشد و ما جاي ديگير كه در دنياي بي در و پيكر اينترنيتاسيون امروزي - ببينيد من چه باسوادم و چه واژه هائي بلدم ها - بله در اين دنيا اينتر نت زده كه آب بخوري خبرش از ري و روم بغداد به گوش همه ميرسد. نرسيدن اين خبر به گوش خواجه ي شيراز قولي خلاف است آنهم با آن لسان الغيبي او كه از تير غيب هم خبر دارد چه رسد به تير شب زده ي كلاغها اما بايد تاكيد كرد بر مخاطب عام كه خواجه اصولا با قار قار كلاغها ميانه اي نداشته است و محلي از اعراب براي اين قار قار ناهنجار قايل نباشد.براي همين هيچ خبري از حرف و نقل آنها ندارد و حرفهاشانرا به خال لب شاخه نبات هم نمي گيرد .
- بله ملا نصرالدين به اين كلاغ وراج فرمود : اي موجود عجيب ! اخر اين چه حكايت است كه ما هر چه مرقوم مي فرمائيم در اندك زمكاني به گوش آسمان مي رساني
كلاغ گفت : يا ملا ( يعني اي ملا ) اين از خصوصيات من است و گفته اند نيش عقرب نه از ره كين است
ملا گفت : اي كلاغ - من اين دانم و هم از اين روست كه كينه اي از تو بدل ندارم و با اينهمه آزار ي و قار هاي بي محلي كه را اندازي هر از گاهي حالت پرسم هر چند كه تو اين نفهمي و بروي خود نياوري يا از اخم من به گريه در آيي كه مثلا قهر قهر تا روز قيامت !
كلاغ گفت : الا ملا يا ( يعني اي ملاي من ) يا چيزي تو اين مايه ها - بله ملا يا من عادتم باشد كه روزي چندين تا قار بي رمق بكشم و هر چه از دهانم پرد بگويم
ملا فرمود : اينهمه گفتي كجا را گرفتي ؟ آخر چقدر بد دلي و بي همدلي؟ آخر تا چند جفا اي يار اي يار اي يار ؟ دلتو به هيچكي نسپار ... آخر چند تا آزار بر اين بنده ي مخلص ملا فرو د آري
كلاغ فكري كرد و از آنجا كه مانند بعضي از حضرات نمي خواست از جواب وا بماند ، صرف گفتن حرفي فرمود :
قار تا !
گوش : آلتي شنيداري كه عده اي گرو مي سپارندو در عوض آن چيزهاي به درد بخوري ميشنود و عده اي به هيچ عنوان آنرا بدهكار نمي كنند و مي گويند گوشم رها فكرم آزاد البت مخاطبين محترم عوام بياد داشته باشند آزادي فكر با آزادي انديشه تفاوت فراواني دارد و اين آزادي به معني رها از بند هر گونه حرف به درد بخور و كارساز و تفكر و تعقل است . راوي گفت عزيز جان چرندگان بيابان كه آزاد تر از شنيدنهاي من تو باشند .
آسمان : اسكاي
قار : صدائي كه كلاغ از خود در آرد به منظور خبر رساني و نوعي اطلاع رساني سنتي از آن استفاده گردد و از شما چه پنهان همين الساعه يك كلاغ از بالاي ديوار خبر آورد در اين قرن پسا پشت مدرن نيز اينگونه اطلاع رساني بسيار باب و كارآ باشد و هنوز عده اي از اين راه نون و آب خورند. گناهش گردن كلاغ سيصدو اندي ساله ي شيشه هاي طبقه پنجم
زدند : كوبيدن كف دست بر گوش شخص ديگر
همه : مونث هم
تو: يو
خانه : هوم
نبودي : وجود خارجي نداشتي
-----------------------
پسوند مولانائي :
مفتعلن مفتعلن مفتعلن
كشت مرا
-------------------------
پسوند بي ربط :
امروز دوستان زنگ زدند از وزارت ارشاد اسلامي كه :
اي شاعر ! اينهمه شعر ناب به خيك صفحات وبلاگ مي بندي حضرات مي آرند ، كپي مي كنند وبه چاپ مي رسانند . بابا تو ديگه چه آدمي هستي !؟
بيا به ساختمان ..... اشعارت را قبل از چاپ برايت ثبت كنيم
شاعر گفت :
الا يا ايهالساقي
ادر كاسا و نا ولها
كه اينهمه آثار چاپيبنده و ديگران، كه ثبت آنجا هم شده است را مي ربايند - مي دزدند و چاپ مي كنند
كجا دانند حال ما سبك باران ساحلها ؟
حالا اين دو كلام شعر بد بو گندو كه هر كي ميخونه عقش مي گيره و حرفهاي بيربطي هم هست و در نيم نگاهي آسان نمود اول
كي ميخواد بلندش كنه و اصلا بفهمش كه بگويم افتاد مشكلها !؟
خلاصه از من انكار اين دزدي و از آنها اصرار بر اين دزدي - اما منكه باور نمي كنم كه كسي اين كلمات به درد نخور را بلند كند و تو شعر و نگارش و نوشته هاش جا بزند
شما چطور ؟ باور مي كنيد مخاطب فهيم عام و خاص ؟
25 June, 2004
گزارش اعترافات مردي كه دلش
در خطي هاي خيابان افتاد و
نصيب داستانهاي
شاعران شكست خورده ي پشت رل شد !؟
-------------------------------
گناهم اين بود
كه بي گناه ،
هواي تو آمد .
راست همين خيابان را گرفتم
به چشمك چراغها
ابرو انداختم .
باد آمد
و كنار جاده ي قديم
جديد ترين شعر هايم را
به چهار راه اول نرسيده
پياده شدم.
به هوايت
شماره ي خانه ها را
بي هوا
گرفتم
تا بداني
عشق ،
دلي ميخواهد كه من
كنار صندلي پشتي يكي از اين خطي ها
انداختم.
وآزاد ،
كاغذ چروكي برداشتم
پاي نشاني ات نوشتم :
" دوستت دارم " ،
طرح داستان بهم ريخته اي است
كه شاعران شكست خورده
زير خطوط عابر پياده
سوار ميشوند و
به مقصد نرسيده
پياده ات مي كنند.
گناه من
طرح معماي زندگيم بود
كه بي گناه ،
گاه
بيگاه
دل نداشته ام ،
روي صندلي خطي هاي اين خيابان
خط
خط
شكست.
83/4/4
--------------------------
پسنود :
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسانرا چه حال افتاد و ياران را چه شد ؟
--------------------------------
پسوند كلمه و تر كيبهاي تازه :
گناه : چيزي كه بعضي ها مي كنند و به جهنم ميروند.
بي گناه : نكردن آن چيزي كه بعضي ها مي كنند ، اما تضميني نيست كه حداقل در اين دنيا باز به جهنم نروند .
هوا : باد - اكسيژن فرهنگ معين اينطور گويد ( در تداول عامه به معني ميل - آرزو - بوي - بويه آيد : امشب دلم هواي سينما رفتن كرده است ) !
راست : سيخ - مستقيم - صاف
خيابان : بر وزن بيابان و زياران و چناران به دروران پس از رشد و بلوغ كوچه گويند و جائي است كه در آن وسايل نقليه در آمد و شد باشند.
چشمك : اينطوري ;) بله !
چراغ : معادل لامپ روشن شده آمده باشد ايضا از آن چيزهائي كه بعضي ها ميزنند و بعض ديگر ميگيرند كه دنيا دست كيست و راه از كدام طرف جاده ي باز و دراز است.
ابرو : هشتي ي بالاي چشم ها
باد : از آن چيزهايي كه هنگام دل پيچه توليد ميشودو نوعي ديگرش در لاستيك ماشنها و جاهاي ديگر موجود است .
جاده : خيابان سنتي و بومي و غير مدرن ايضا جاده ي قديم يعني خيابان ديگه خيلي خيلي سنتي و لوكال
جديد : نو - تر تازه - مدرن ايضا جديدترين يعني خيلي خيلي مدرن يعني از مدرن "جك" اينا هم مدرن تر كه تنها در نوع وطني آن يافت ميشود . گفت معشوق هين جاست بيائيد بيائيد ...
شعر : بعضي آنرا سخن آسماني و اهورائي دانند كه استفاده از آن در قد و قواره ي هر كسي نباشد و گويند : كار هر بز نيست خرمن كوفتن - البت بعض ديگر آنرا نوعي زبان ارتباطي مابين خالق و رعايا دانند و برخي آنرا نوعي حرف اضافه دانسته اند و برخي ديگر آنرا نشانه ي آدمهاي بد و بي ادب سنت مدار دانند - به لحاظ زبان خصوصي و دروني افراد درون گرا -و جماعت ديگري آنرا نوعي بافندگي و زبان پردازي بي حاصل دانند كه تنها وقت گذراني است و چون مردم ما مردم بي كار و بي عار و بي فرهنگ وبي مطالعه اي هستند بنابر اين همه شاعرند !و گويند عده اي از اين آدمهاي بي مطالعه و بي سواد شاعر چه روئي دارند كه هي كاغذهاي پاكي كه به درد دستمال توالت بعضي مي خورد و صفحه هاي بدرد بخور كاغذي و برقي را كه ميشود هزار وجب اندر فواعد توپ و زمين و آسمان و ريسمان و سياست و كياست و چيزهاي ديگر در آن نوشت به شعر آلوده مي كنند - و چه راست مي گويند راستش را بخواهيد منهم از اينهمه تغيير زبان و مردم آزاري خود و شاعران همنسل و غير هم نسل كلافه ام و هر روز كه اين وبلاگ را باز ميكنم كلي اشكم در مي آيد كه چيزهائي از خود و شاعران ديگر مي بينم كه خودم هم نمي فهمم و براي خودم ايميل مي اندازم : كه اي پدر آمرزيده ي مردم نيازار ، آخر مگر بيكاري زبان راحت و همه فهم فارسي را خراب ميكني ، مي چرخاني و يك طوري ميكني كه كسي نفهمد و اسم اين خرابكاري را مي گذاري شاعري و از شما چه پنهان شخص بنده تصميم دارم زين پس دست از اين كار بشويم تا به تير غيب حضرات دچار نشوم و خشمشان مرا از صحنه ي اينترنت - كه خودتان بهتر مي دانيد تمام دنيا در آن خلا صه شده و تمام 70 ميليون مردم فهيم ما به آن وابسته اند و براي همين بايد خيلي خيلي مراقب باشيم با كل و تك تك مردم جهان چگونه حرف بزنيم و چگونه ادبياتي داشته باشيم كه در خور اين مردم دنياي مجازي شناس باشد يكوقت خدائي نكرده اين فرهنگ همه گير را با چهار كلام شعر و فراوده هاي ادبي ديگر خرابش نكنيم كه به ادبيات و مردم و جهان خيانت كرده ايم - بله ،مي گفتم خشمشان مرا از صحنه ي اينتر نت محو نكند. البته لازم به ياد آوري است كه قدماي معاصرين شعر را نوعي هزيان نيز دانسته اند و شاعر را آدم هزيان باف و ماليخوليائي و كيس شيزو فرني و ساديسم ، مازوخيسم و پارانوئيدي كه هر چه ميگويد عكس آنرا بازي مي كند و حرص حضار را اشك مي بارد گويند و البته دسته اي نيز مانند " مهدي اخوان ثالث " - البته شما به اين عناوين و نامها توجهي نكنيد چون امروزيان خيلي بالاتر ، مدرن تر ، و با مطالعه تر از اين جماعت از ياد رفته ي بد و دهه ي چهلي هستند - بله عده اي مانند اخوان شعر را :
حاصل بي تابي آدمي وقتي كه در پرتو شعور نبوت قرار مي گيرد ، دانسته اند.
لازم به ياد آوري است راوي تنها و تنها از كل حضرات ، نظرات نوشته است و در هيچ جرم و باند و عمليات انتحاري و غيره به سمت و سوي ادبيات مدرن پيشرو امروزي و ديروزي و وامانده از پريروزي شريك نمي باشد و گناه آنان كه گفته اند گردن خودشان ....
چهار راه :
نقطه اي كه چهار راه مختلف به آن وصل است و مثلا نوشته بر سر هر يك ، به سنگ اندر / حديثي كش نمي خواني از آن ديگر / نخستين راه نوش و راحت و شادي / به ننگ آغشته اما رو به شهر و باغ و آبادي / دو ديگر راه نيمش ننگ نيمش نام / اگر سر بر كني غو غا و گر دم در كشي آرام / سه ديگر راه بي برگشت ، بي فرجام / من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است ... آهان راه چهارم ؟ خب همون راهيه كه دارم ازش وارد اين چهار راه ميشيم ديگه ( نقل از شيخ كله دوغ )
پياده : نزول كردن از محل جلوس
شماره : از آن چيزهائي كه بعضي سر راه بعضي را سد مي كنند و به آنها رد مي كنند - ايضا عدد و يا جمع اعداد البته مخاطبان عاليرتبه و والا مقام عام - كه ما هر چه داريم از آنها داريم و اگر نظري بر ما نياندازند ما بدبخت و بيچاره و شاعر ورشكسته ايم - الطفات داشته باشند نوع استفاده ي ديگري از شمارگان وجود دارد كه گاه روي تكه فلزي - با اين باور كه ديگر معني فلز را مي دانيد ديگر جون مادرتون - مي نويسند و به بالاي سر در منازل و اماكن ديگر مي آويزند و البته زندانيان در سلولها ( والا بابام دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ ماهم كه به چشم خودمان نديده ايم ) و مردگان در سردخانه هاو غسالخانه ( غسالخانه نوعي كارواش سنتي مردگان ) به گردن و يا پا مي آويزند.
خانه : اينجا ^ - يا جائي كه هر موجود زنده اي براي زندن ( بر وزن مردن ) و خوابيدن بر وزن ماليدن مي سازد.
بي هوا : خلاء - نوعي حالت كه در آن به انسان حالت خفگي دست مي دهد ايضا چيزي شبيه حسي كه هم اكنون شاعر از محيط و مخاطب از خواندن اين اراجيف دارد
گرفتم : به بند آوردم - من
بگويم : برايت نوعي صدا از دهان خارج كنم كه بشنوي و هيچ نفهمي البته
عشق : از آن چيزهائي كه وقتي به قلوب آي لاو يو باز تير مي خورد بيرون ميريزد و عده اي آنرا بالاي تخت و كمد و ميز كارشان ميزنند كه از چكه ي آن به عشق آلوده گردند و عده اي گويند كه دروغ بزرگ است و تمام آنچه مردمان و نامردمان از عشق گويند نوعي دروغ ، و مجاز سازي براي فرار از ترسهايشان است و تنها و تنها و تنها اين مدل عشق حس مالكيت طلبي و ارضاء حس خود محوري افراد است و نوعي خود خواهي گسترش يافته است ، و عده اي آنرا كامل درست مي دانند و مي گويند خودشان اين پديده را به عينه ديده اند كه چگونه از كادوي ولنتاين آنكه آنسوي ميز كافي شاپهاي دوزاري تهران نشسته بيرون پريده و به چشم آنان بر خورد كرده است و عده ي ديگر آنرا روي زمين محال مي دانند و اين زمينيها را تنها نشانه اي از آنچه آن طرف خط است توصيف كنند و هدف اين همه علافي دوران حضور در اين زمين بي زمان را تعليم عشق براي باز پردازي آن در آنسوي خط دانند و گويند كه عده اي مي آيند و و بجاي پرداختن به اين مهم اينجا چه كارهاي عجيبه اي مانند سياست ، كياست و غيره انجام ميدهند
ايضا اينجا هم گناه آنان كه گويند گردن خودشان من تنها شنيده ايم و اكنون دوست دارم دو شعر برايتان نقل كنم اما لطفا تفسير و درك نزول از بنده نخواهيد چون نه من مي دانم ايشان چه گفته اند ، نه پدر جدم و البته كه خود شاعر هم ندانسته باري گفت :
عاشق شو !
ورنه روزي
كار جهان سر آيد
ناخوانده درس مقصود
از كار گاه هستي
و باز گفت :
عشق حقيقي است ، مجازي مگيرش
اين دم شير است ، به بازي مگيرش
دلي : يك دل
مي خواهد : احتياج دارد - لازم دارد
من : آي
كنار : پهلو ، بغل
صندلي : چيير
پشتي : عقبي - پس جلو
خطي : نوعي نگاه ، نظر و گذر در جريانات و اتفاقات كه به دسته و گروهي وابسته است . ايضا نقشي كه بر اثر فشار قلم و خودكار روي چيزي بصورت سيخ و مستقيم حاصل شود. البته علامه ابو قلقل بهاالدين شوشتري آنرا معدل ماشينهائي كه از محلي عده اي درونش مي ريزند و به محل ديگر مي برند و پولي البته و سودي البته دريافت مي نمايند آورده باشد.
انداختم : پرت كردم - جا گذاشتم
آزاد : رها - ول - از همان كارهائي كه با پرنده مي كنند البت بعد از چيدن بال و پر
كاغذ : پي پر
چروك : حالتي كه بعد از فشار دادن تكه كاغذ در مشت ، جيب و جاهي ديگر بوجود آيد البت بعد از سعي در بر گرداندن او به حالت اوليه كه امكان پذير نيست ظاهرا
برداشتم : بلند كردم
پاي : زير - پائين
نشاني : نام شعري از سهراب سپهري كه هي ميپرسد : خانه ي دوست كجاست
نوشتم : از اين كارهائي كه الان ميكنم كردن البته توجه داشته باشيد حال كه از صفت چروكيدگي براي كاغذ استفاده گرديده است قدر مسلم نوع كاغذ ، كاغذ برقي ، مانند اينكه حضار مي بينند نبوده باشد.
دوستت دارم : نوعي حرف اضافه كه موجودات دوپا بهم مي گويند و ثانيه اي بعد ( با مقياس مريخي آن ) خلاف آن ثابت ميگردد.
داستان : حكايت ، افسانه - قصه - سر گذشت و مشهور و زبانزد عام و خاص البت بنده از توضييح بيشتر در ايت مقال بنا به دلايل متعدد سر باز مي زنم .
بهم ريخته : تكان خورده - اوضاعي كه بعد از تكان دادن چيزي بوجود آيد كه در اين زمان هيچ چيز تكان خورنده سر جايش نباشد.
شاعران : آنهائي كه از آن چيزها مي گويند كه شرحش رفت كه نه خود دانند و نه غير ايضا شاعران شكست خورده صفتي است كه جميع اساتيد سنتي و مدرن و غيره به داستان نويسان دهند اما راوي از آوردن اين صفت به هيچ عنوان چنين منظوري نداشته است به جان مادرش
زير : بر عكس رو
عابر پياده : كسي كه با پاهايش حركت مي كند كه اصطلاحا آنرا خط يازده گويند اما بايد توجه داشت كه اين خط يازده هوش و حواس مخاطب عام را پرت نكند و آن خطوط عابر چيز ديگري است.
سوار : بر عكس پياده
مقصد : محلي كه قصد رسيدن عابر است - آورده اند فردي اهل دود دمي كه از آن نمونه هايش امروز به هيچ عنوان در جامع ما و خصوصا در اين جامعه ي مدرن و پيشرفته اي ادبي يافت نمي شود و من بنوبه ي خود زدن چنين تهمت هاي بي جائي را به جماعت روشنفكر و اهل قلم و ادب رد مي كنم و شهادت مي دهم در خلوت جميع اين حضرات غير از قلم و دوات و كاغذ و دود چراغ هيچ دود ديگري با چشمهاي خودم نديده ايم و حتي نشنيده ام كسي از آن حرفي بزند - بله آورده اند اين فرد مثلي ، كه هيچ ما آنرا نمي شناسيم چون تا به حال در بين ادب دوستان و هنر پروران نبوده است و ما هم غير از اين محيط آسماني جاي ديگري را نمي شناسيم- بله اين فرد كه خيلي هم دود چراغ خورده بود و زبانش نيز مي گرفت كنار خيابان فرياد مي كشيد : تاكشي تا كشي ( البته ايشان بخاطر گويش محليشان سين را شين مي گفتند و الا دليل ديگري ندارد ) و يك فروند تاكسي پس از شنيدن صداي رسا ي وي بيست قدم جلو تر ايستاد و گفت : كجا داداش ؟؟
بله آورده اندكه حضرت دودي با غذب سر بلند كرد كه : دمت گرم داداش اونجا كه مقصدم بود .
نرسيده : كال - خام - غوره نشده مويز شده
پياده ات مي كنند : پائين مي نمايند تو را
طرح : پلن - نوعي قلمي كردن تصوير روي كاغذ ايضا از بعد گرافيكي نمايش تظاهرات بصري
معما : چيستان - از همانهائي كه روزي روزگاري شاعران سبك هندي در آن چيره دست بودندو شعر را تا مرز معماي پيچيده پائين مي آوردند و امروزه خدارا شكر ايهام زباني و نوعي سر گردان كردن مخاطب براي رسيدن به سر منزل مقصود از راهي نو كه با سرعت و گاه حتي خلاف زمان و مكان در حركت است و شاعران از آن استفاده مي كنند هيچ ربطي به آن ندارد.
زندگيم : زماني كه براي زنده بودن دارم من و احتمالا مال خودم است و به كسي مربوط نيست
گاه : بعضي اغلبات
بيگاه : نه بعضي اغلبات
نداشتن : بي مايع بودن
خط : نوعي ترجمه ي تصويري زبان براي بر قراري ارتباط با خواننده ي آن البت بسيار بي زبانان كه خط هم را نمي دانند و البت بسيار همزبانان نيز گفت :
اي بسا هندو و ترك همزبان
اي بسا دو ترك چو بيگانگان
از زبان همدلي خود ديگر است
همدلي از همزباني خوشتر است
البت بعضي از اساتيد گرافيست مكتب نرفته و نخوانده ملا كه خيلي با هوشندو فهيم خط را فاصله ي بين دو نقطه دانند .
شكست : از آن چيزهائي كه فاصله اندازد بين دو همجنس و همزاد و دلايل فراوان دارد. راوي گويد آندسته از آدمهاي نان به نرخ روز بخور كه منزل روي اين شكستها و دور ماندن خودي ها از اصل بنا كنند روزي با سر به زمين گرم ميخورند و آنروزي است كه تهران تكاني خورد و زلزله اين شكستهاي زمين را به حركت آرد و منازل منفعت طلبان كه متري خدا تومان هم شده و اينهمه طرفدار دارد و روز بروز گران تر و گرانتر شود به زير آوار كند - خدا آنروز را نياورد انشالله
---------------------------------
پسوند اهورائي :
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست
كه بكام دل ما
آن بشد
و
اين آمد.
23 June, 2004
---------------------------------------------------------------------------
روزنامه ي همشهري و باز هم قانون كپي رايت ، بازهم ، باز هم ....
---------------------------------------------------------------------------
تقريبا سالي يكبار پيش مي آيد كه بعنوان مدير مسئول موسسه ي فر هنگي هنري اهورا با برداشتهاي غير قانوني آثار اين موسسه كه سالهاست طراحي و نقاشي شده و كليه ي حق و حقوق آن در اختيار من قرار گرفته است ،با روزنامه ي همشهري در گيرم. اين در حالي است كه تمام اثار ما در نهايت بي انصافي ، بدون اجازه ي قبلي و حتي بدون ذكر نام صاحب اثر و ناشر آن در خيلي از نشريات روزانه ، ماهانه و غيره و همچنين روي جلد كتابها ي منتشره ، جلد كاست و حتي كارهاي هنري ديگر بچاپ ميرسد و هيچگونه اهميتي از سوي دست اندركاران اين موسسات به ظاهر فرهنگي به جمله ي " هر گونه عكس ، نشر ، نمونه برداري و انتشار اين اثر غير قانوني و پيگرد قانوني در بر دارد "
داده نمي شود و هر روز شاهد برداشتي ديگر و سرقتي ديگر از اين آثار كه حاصل زحمات هنر مندان همكار ( اهورا ) است و زحمات و سر مايه هاي زيادي در گير آنست مي باشيم و حتي ثبت اين آثار در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز آنچانكه انتظار ميرود كارساز نيست و اعتراض ما راه به جائي نمي برد.
بعد از اينكه هفته ي گذشته نشريه ي اي بنام ( جدول هفتگي ) - اگر اشتباه نكنم - نقاشي گواشي كه در سال 1373 از چهره ي دكتر علي شريعتي
و به نقاشي بهزاد سهرابي توسط موسسه ي فرهنگي و هنري اهورا و به نام من به بازار آمده و چندين بار تا كنون به چاپ مكرر رسيده است را روي جلد مجله ي خود و با عنوان ( جدول دكتر علي شريعتي ) ! منتشر كرد ديروز نيز ،روزنامه ي همشهري مقاله اي نيم صفحه اي در مورد دكتر علي شريعتي ( آنهم بعد از گذشت 4 روز از سالگرد وي ) منشر كرد كه يك چهارم آن مطلب و بخشي از روي جلدآن روزنامه همان نقاشي چهره از دكتر است ( اين كار به اندازه ي كافي براي علاقمندان شناخته شده است ) و كليه امتياز و حق و حقوق آن متعلق به (( اهورا )) و شخص من مي باشد و طرح و انتخاب و اجراي آن از من است و به ثبت وزارت ارشاد نيز در آمده است.
اعتراض ديگري طبق روال اين چند سال- كه آنها بر مي دارند و من اعتراض مي كنم و جواب بدرد بخوري نمي دهند - با اي ميل براي اين حضرات فرستادم . اما مي دانم ثمري نخواهد داشت و ما تا رسيدن به آن شعور و ديد باز انساني كه حق و حقوق ديگران را بشناسيم ومعني دزدي و سرقت را بفهميم راه طولاني بايد طي كنيم. تاداشتن آن اعتبار شهروندي كه در همه جاي دنيا ديده ميشود و رسيدن به فهم اجراي ( قانون كپي رايت ) راه بسيار طولاني در پيش داريم.
گاه فكر مي كنم در مملكتي كه اصول اوليه فرديت انسانها رعايت نمي شود ، و آنقدر آماتوريم كه از ابتدائي ترين مسايل كار حرفه اي عاجزيم پرداختن به خطوط مدرن و پسامدرن و اولترا مدرن و حكايات ديگر كه دغدغه ي تمام شده ي جوامع ديگر است ، خنده دار است.
از مطبوعاتي كه اعتبار خود را تا حد روزنامه چي هاي دهه ي بيست و سي پائين مي آورند و خودشان اولين كساني هستند كه قانون مطبوعات را نقض مي كنند ،شنيدن حرفهائي مانند : مردم سالاري ، آزادي انديشه و پرداختن به مسائلي مانند : ادبيات امروز ، مدرن و چيزهاي در اين حدوحدود كه حاصل مدنيت و شهروندي امروزي است خنده دار و به اعتقاد من باور نكردني است.
باور داشتن يك جريان فكري با هم آوازي آن به خاطر همسازي با جريان زمان، ساختن نماي روشنفكر مابانه و جمع آوري مخاطب فرق ميكند.
شايد بعضي ها بدون خواندن اين وبلاگ كه حاصل گذاشتن زماني دوساله است آنرا " دفتر شعر " من بنامند. - كه اين برچسب حتي اگر درست هم باشد به باور من نه تنها چيزي از ارزش آن كم ميكند بلكه بار اهورائي آنرا مي افزايد - ... شايد بعضي اين همه پراكنده نويسي و اطلاع رساني را كه معمول در حاشيه ي ادبيات و شعر است و تاثيرات مستقيم من انسان زنده ي امروز- كه مي بينم و ميشنوم و فكر مي كنم -از زمان و زمانه ي معلوم الحالم است نبينند.
اما من باور دارم آنكه بايد ببيند مي بيند .و من براي او مي نويسم. اين صداي نسل اهل قلم ، ادب و هنر ي است كه بي پناه است. كه گاه و بي گاه از هر طرف گرفتار تهاجم آشكار و پنهان قرار مي گيرد و صدايش به گوش كسي نمي رسد.كه نمي گذارند بدون نگراني و دلهره در محيطي سالم به كار هنري خود مشغول باشد و از هر طرف انرژيهاي سازنده اش در گير موضوعات بي موردي ميشود كه برايش بوجود مي آرند و انديشه اش را از پرداختن به كار هنري خود منحرف مي كنند . شايد كسي بخواند و روزي روزگاري طوري شود !؟ شايد آن موجود شنونده روزگاري از سياره اي ديگر بيايد و درد بي درمان ما را درمان كند !
انشالله
تمام
21 June, 2004
------------------
دو شعر تازه - و
افتتاح مجدد پسوند كلمه و تركيبات تازه - جهت احترام به درك مخاطب عام .
-----------------------------------------------------------------------
1-
باب آمدن پرنده در تنهائي شعر
همهمه ي حضار براي پرتاب سنگ
و سكوت كشدار شاعر
................
- به انتظار كه نشسته اي !!؟
پرنده اي مي آيد
روي شانه ام
تخمي مي پاشد.
مست مي كند ،
پر
پر
پر
مرا به انتظار تو
رها مي كند .
2-
نامه ي خانم لوكال
به آقاي اينتر نشنال استوري
و داد و ستد بر سر عنصر اصلي داستان
-------------------------
سلام !
آقاي گيس بلند !
عنصري تنها
كنار خانه ي همسايه
داد مي كشد.
من كجا ؟
شما از كجا پيدايتان شد ؟
نكند فلفل و نمك هايي كه زنان عشاير
به زندگيم تكاندند
تكاني داده باشد،
تكان خورده باشيد
شلوارتانرا خيس تكانده باشيد
و موهاتان
خاكستري رو به سفيد شده باشد !!؟
نكند حرفهاي ته گلوئي آنجائيها
شما را
از فلس ماهي هاي اينجا
كه از كله ها شان
فسفر مي تراود
غافل كند ؟
نكند شما را هم
غزلهاي حافظ مست كند
به چشم عنصر اصلي
همچشمي كنيد
سر تان گرم آسمان شود
دنبال ريسمان
چشمتان به خرمالوهاي لبانم بند شود
مخاطب را گيج كنيد ؟
من و مستي گويش محليتان :
كاغذ از من
قلم از شما
فشارش دهيد.
...................................
پسوند كلمه و تر كيبات تازه :
انتظار : از آن كارها كه بعضي ها از بعضي ديگر ندارند و بعضي ها از بعضي ها دارند و براي همين هر حرف غريبي از بعضي ها مي شنوند به جائيشان بر نمي خورد.
كه : چه كسي
نشسته اي : تو نشسته اي - ايضا نشستن گذاشتن ته آدم روي زمين ، صندلي ، تخت و هر چيز سخت و نرم ديگر( توضييح اينكه اين علامت ؟ علامت سئوال مي باشد و با آوردن آن كل جمله بصورت سئوالي تبديل مي شود.)
پرنده : نوعي موجود زنده كه پر دارد و پرواز مي كند. چيزي مانند گنجشك و كلاغ اما احتمال قريب به يقين راوي در اين كلام آنرا معادل موجودي ريز تز و ظريف تر و دوست داشتني تر از كلاغ آورده باشد.
مي آيد : از راه مي سد.
روي : نوعي فلز است اما همين جا از خوانندگان گرامي تقاضا ميشود با توجه به آوردن شانه آنرا معادل بالاي چيزي چيز ديگري گذاشتن - بگيريد.
شانه : چيزي كه موهايشان را با آن صاف مي كنند ايضا شانه ام يعني شانه ي من - البت شيخ بهاالدين شيرازي آنرا معادل جاهائي كه دستها از آن آويزان باشد آورده است.
تخم : از آن چيزهائي كه خيليها مي خورند. معمول بيضي شكل بوده ليكن قدماي معاصرين گرد آنرا ديده اند كه بعضي بچه هاي شيطان آنرا با ابزاري غريب به هم پرتاب مي كردند و حضرات هر چه گشتند منزل مرغ گذارنده ي آنرا نيافتند و لا جرم همانرا خوردند و مردند . چون آن تخم حاصل كار انساني بود
انساني كه آنرا به جهت بازي با راكتهائي ساخته بود و كودكان در حال بازي غريبه ي پينگ پونگ بودندي...
مي پاشد : استمرار پاشيدن در حال ايضا پاشيدن پرتاب چيزي از شخصي بر شخص ، محل و يا جاي خاصي و به منظور خاص ديگري
مست كردن : از آن دسته اعمال خلاف شرع و عفت عمومي كه عده اي انجام مي دهند ، حبس مي شوند و شلاق مي خورند و با اينكه شديدا مراقبند كه به گوش كسي نرسد از شما چه پنهان كه كلاغه براي راوي خبرش را مي آرد !!
ايضا مستي انواع ديگري دارد كه در ظاهر با هيچ شرع و عرفي منافات نداشته و حتي گاهي شرع آنرا تائيد نيز مي كناد . از آن دسته است مستي از طريق چشم ، ابرو و گوشه ي نگاه يار و البته نوع آسماني آن آنست كه در اشعار حافظ و مولانا ديده مي شود از آن قسم كه شاعر را به مرغ خواني و رقص ستون وا مي دارد.و شعرهايي مي خواند كه احتمال بعضي به هيچ سراطي مستقيم معنا ومفهوم آن نمي شوند و از آن هم آوايي لفظ و شعور كلمات چه شلاقها كه نمي خورند.
پر : بر وزن بر ، خر و كر نوعي تن پوش طيور كه آنرا مي كنند و درون بالشت جاساز مي كنند.
مرا : من را
رها : ول ، آزاد
ميكند : مي نمايد.
توضييح : چون شعر دويوم از آن قسم اشعاري است كه شاعر خود نيز از معني آن سر در نمي آرد. بنابر اين حاضر است همين اكنونات در اين محل مقدس ... بله ؟؟؟ بعله ، در اين محل مقدس اعلام عدم فهم كناد و خود را از بند كلمه و تركيب نويسي آن كه خيلي خطري است برهاناد.
امضاء - شاعر مالك اين دفتر شعر
..........................................
پسوند اهورائي :
من اين دوبيت نوشتم چنانكه غير ندانست
تو هم ز روي كرامت ، چنان بخوان كه تو داني
يكي است تركي و تازي در اين معامله حافظ
حديث عشق بيان كن به هر زبان كه تو داني
.........................................
پسوند بي ربط :
آورده اند ملا نصرالدين - خدايش بيامرزاد - چون در زمانه اي ميزيست كه مانند اين زمان ما قانون مدار و با حساب و كتاب نبود كه هر كسي كار خودش بار خودش باشد . بله
در زماني زندگي مي كرد كه مانند اين روزگار درست مدار امروز نبود و كسي به كسي احترامي نمي گذاشت مگر اينكه كاري باري با او داشته باشد و روزي روزگاري سر و كارش با اين جماعت گير كند و از روي ترس و باند بازي خود را غلام حلقه به گوش دسته و رسته ها نمايد - بله
در زماني نفس مي كشيد كه مانند امروز آزادي بيان و انديشه نبود و در آن زمان بي مكان هر كه هر كاري از دستش مي آمد براي ضايع كردن شخص ديگري كه مظلوم و بي زبان بود مي كرد . بي احترامي و دهن دريدگي رواج داشت و حضرات تا تنبانشان دو تا مي شد توهم نو شدن و نو نگاري برشان مي داشت و تا كسي از اندوخته هاي عظيم سالها رنج ديگران دم بر مي آورد به جرم سنتي و متحجر بودن تير باران مي شد.- حتي اگر حرفهاي آن گوينده را كه از زمان آنها ساعتش كمي جلوتر بود رااصلا نمي فهميدند و حتي اگر آن گوينده ي بي نوا هزار يك جور ريز و درشت در عمرش براي همان دوست تير باران كننده شنيده بود-باز هم پاي چيزهاي ديگر كه ميان مي آمد همه از ياد مي رفت- نه مرامي ، نه رفاقتي ، نه حرف حقي - بله
و مانند امروز نبود كه همه سرهاشان به گريبان خود باشد و به هم كمك كنند براي پيشرفت - حرف حق و حساب ديگري را اعلام جنگ براي خود نگيرند و روابط را با ظوابط بهم نياميزند و.باز هم مانند امروز نبودكه خواندن براي فهم بيشتر و كاري بهتر باشد.زماني بود كه تا كسي دو جلد كتاب مي خواند دور برش ميداشت كه فهمم از مدار حوصله ي انديشه ي ديگران بالا زده و آدمهاي آنروزگار مانند آدمهاي ما نبودند كه آدمهاي بي ادعاي پر كار باشند وهزار صفحه حرف مي زدند پيرامون موضوعي،بعد يك حرف مي نوشتند كه آنهم هيچ ربطي به آنهمه انديشه و نظر پراكني كه را ه انداخته بودند نداشت - كه هيچ ربطي به نظرات خود حتي ،كه آنهمه برايش دفتر سياه كرده اند - نداشت- بله
چون ملا نصر الدين در آن روزگار هرج و مرج و بي انصافي و بي ادبي و اهريمني مي زيست به فكرش رسيد:
حال كه همه حرفي و نقلي و جار و مجالي دارند ، چرا من داعيه ي پيامبرانه نكنم ؟
الغرض ظاهر بياراست و در شهر جار بر آورد كه آآآآآآي جماعت حاضر من پيغمبر تازه ي شمايم.
- اين حرف بگفت و بالاي منبر برفت و شروع به هزار و يك حرف بي ربط تو در توي كودكانه كرد. غافل از اينكه مخاطبي چموش كناري نشسته كه داد مي آرد :
آهاي ملا ! اگر تو پيامبر مائي پس كتابت كو ؟... اينهمه سخن ماحصلي بايد داشته باشد انگار ؟
ملا كه از رو داري شهره ي عام و خاص بودي به جهت پاسخ لبي گشود كه تنها موجب خنده ي حضار در ظاهر و در دلهاشان گرديد و آن جمله چنين بود :
كتابم را داده ام سيمي كنند ، ليكن بخدا بخدا كه من پيغمبرم مرا بباوريد !
از شما چه پنهان كه بنده با خواندن اين حكايت بسيار خوشحال شدم كه در آن قرن نمي زيستم و در بين همفكران و همنسلان و هم روزگاران روشنفكر و مدرن سال 2004 ميلادي هستم و آن جو خفقان آور حال بهم زن از سر ما گذشته
ايدون باد
ايدون تر باد.
تمام
18 June, 2004
به بهانه بيست و نه خرداد سالگرد پرواز (( دكتر علي شريعتي ))
---------------------------------------------------------
حرف هائي براي هميشه ، حرفهائي براي امروز :
---------------------------------------------------------
* خدايا : مرا از اين فاجعه ي پليد " مصلحت پرستي " - كه چون همه كس گير شده است، وقاحتش از ياد رفته و بيماري شده است كه ، از فرط عموميتش ، هر كه از آن سالم مانده باشد بيمار مي نمايد - مصون بدار ، تا : " به رعايت مصلحت ، حقيقت را ذبح شرعي نكنم".
* خدايا مگذار كه عوامزدگي ، مرا مقلد تقليد كنندگانم سازد.
كه آنچه را " حق مي دانم " ، بخاطر آنكه " بد مي دانند " كتمان كنم !
*خدايا : در روح من ، اختلاف در " انسانيت " را با اختلاف در " فكر " و اختلاف در " رابطه " ، با هم مياميز ، آنچنان كه نتوانم اين سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.
* خدايا : جهل آميخته با خود خواهي و حسد ، مرا رايگان ، ابزار قتاله ي دشمن ، براي حمله يه دوست نسازد.
* خدايا : رشد عقلي و علمي ، مرا از فضيلت " تعصب " و " احساس " و " اشراق " محروم نسازد.
* خدايا : "عقيده" ي مرا از دست "عقده" ام مصون بدار
* خدايا : به من قدرت تحمل عقيده ي " مخالف " ارزاني كن .
* خدايا : مرا در ايمان " اطاعت مطلق " بخش ، تا در جهان " عصيان مطلق " باشم.
* خدايا : مرا همواره آگاه و هشيار دار تا پيش از شناختن " درست " و " كامل " كسي يا فكري ، - مثبت و منفي - قضاوت نكنم.
* خدايا : مرا از فقر ترجمه و زبوني تقليد نجات بخش تا قالب هاي ارثي را بشكنم ، تا در برابر " قالب ريزي " غرب ، بايستم و تا - همچون اين ها و آن ها - ديگران حرف نزنند و من فقط دهنم را تكان دهم !
* خدايا : تو را همچون فرزند بزرگ حسين بن علي سپاس مي گزارم كه دشمنان مرا از ميان احمق ها بر مي گزيني ، كه چند دشمن ابله ، نعمتي است كه خداوند تنها به بندگان خاصش عطا مي كند.
* خدايا اين كلام مقدسي را كه به " روسو " الهام كرده اي ، هرگز از ياد من مبر كه : :
" من دشمن تو و عقايد تو هستم ، اما حاضرم جانم را براي آزادي تو و عقايد تو فدا منم "
* خدايا : در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهي مي كشاند ، مرا با " نداشتن " و نخواستن " روئين تن كن .
*خدايا : به ماترياليستها بگو كه انسان درختي كه نا خود آگاه در طبيعت تاريخ و جامعه مي رويد ، نيست.
* خدايا : " چگونه زيستن " را تو به من بياموز ،
" چگونه مردن " را خود خواهم آموخت.
* خدايا : مرا از تمام فضائلي كه به كار مردم نيايد محروم ساز !
*خدايا : مرا هرگز مراد بيشعورها و محبوب نمك هاي ميوه مگردان
* خداي : به من " تقواي ستيز " بياموز ، تا در انبوه مسئوليت نلغزم ، و از " تقواي پرهيز " مصونم دار تا در خلوت عزلت ، نپوسم.
*اي خداوند :.. به روشنفكران ما ايمان و به متعصبين ما فهم و به فهميدگان ما تعصب
و به مردان ما شعور
وبه زنان ما شرف
و به جوانهاي ما اصالت
و به اساتيد ما عقيده
و به دانشجويان ما نيز عقيده
و به مبلغان ما حقيقت
و به نويسندگان ما تعهد
و به هنر مندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به محافظه كاران ما گستاخي
و به خود بينان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
وبه به مردم ما خود آگاهي .. همت تصميم و استعداد فداكاري و شايستگي نجات و عزت ببخش
* خدايا : اخلاص ، اخلاص
... اخلاص :
يكتائي در " زيستن "
يكتائي در " بودن "
يكتوئي در " عشق "
* ... حرف هائي هست براي " گفتن "
كه اگر گوشي نبود نمي گوييم. و حرف هائي هست براي " نگفتن "
حرف هائي كه هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمي آرند.
حرف هائي شگفت ، زيبا و اهورائي همين هايند.
و سر مايه هاي ماورائي هر كسي به اندازه ي حرفهايي است كه براي نگفتن دارد.
حرف هائي بي تاب و طاقت فرسا
كه همچون زبانه هاي بي قرار آتشند
و كلماتش هر يك انفجاري را به بند كشيده اند.
دكتر علي شريعتي
17 June, 2004
----------------------------------------------------------------------------------------
دو شعر تازه - و
قسمتهائي از مصاحبه اي با سيد علي صالحي( شاعر و دبير انجمن نويسندگان ) در مورد جريانهاي نثر وداستان وشعر فارسي و تفاوتهاي ذاتي آنها -علل رسوب شعر در ميان مردم -جريان مدرن شعر ايران- عدم استقبال ناشران از چاپ كتب تازه كارها و نداشتن جوايز مستقل و غير گروهي براي شعر و داستان در ايران و حرفهاي ديگر
----------------------------------------------------------------------------------------
1- حكايت شاعران بي دفاع
چاقوي آشپز چپ دست
و حكومت شعر
پشت شيشه هاي مجازي
-----------------
ضمير ملكي ( من )
ملك سليمانتان.
شعري
به بي زبا ني شيشه هاتان
پرتاب ميكنم.
خط نگاهتان را
نقطه
روي حروف اين شعر
پخش ميكنم.
از معني كه وامانديد ،
شعر نان
شعر ايمان
شعر ،
پناه من است.
تكيه گاه من است.
2- فاصله ي شاعران مفنگي
تا ارديبهشت
و هواي تازه ي شاعري
----------------
دلم براي شعر ميسوزد.
شعر
دلي ندارد
براي كه ميسوزد ؟
از من ،
تا حوصله ي حروف
چند ارديبهشت
شعر.
از شما
تا من ،
خوشه هاي خشخاش
قطره هاي انگور ...
83/3/27
---------------------------------------------------------
قسمتهائي از مصاحبه ي سيد علي صالحي
نقل از آفرينش - سه شنبه 12 تير 1378
---------------------------------------------------------
** مدتهاست يك سئوال خاص اما بي پاسخ با من است ، با خود گفتم شما شايسته ترين پاسخ را - حتما ارائه خواهيد كرد ، چرا در روزگاري كه ادبيات داستاني، به ويژه - رمان - داراي فرهنگي غالب و جرياني پر خواننده تر است ، باز تعداد شاعران و توليد شعر در جامعه ما اينهمه وسعت و گستردگي دارد؟ اين مسئله را مي توان نوعي نقيضه پنداشت ؟ چه عاملي اين موقعيت را پيش آورده است ؟
- من فكر مي كنم براي رسيدن به يك پاسخ وسيع نبايد به جستجوي يك عامل بپردازيم ، اين موضوع ، اتفاقا حكايتي حساس دارد، ما بايد همزمان از چند منظر متفاوت به آن نگاه كنيم نزديكترين جايگاه و محل رصد چنين حادثه اي ، اتفاق تاريخي آن است. شما در سرزمين و ميان ملتي زندگي مي كنيد كه حتي داستانهاي خود را به زبان شعر خلق كرده است. طلايه داران رمان منظوم ما فردوسي و سپس نظامي گنجوي است. امروز هم ما وارثان خلف همين فرهنگيم.
ايران ما سرزمين نفت و قالي و شعر است. طبيعي است كه مناسبات زيستس و معادلات رواني - فرهنگي ما به هر سو كه گرايش بيابد باز به همين دليل بيشتر داستانهاي كوتاه و معاصر ما تن به شعر مي زنندو در يك تعادل طبيعي شاعراتن ما نمي توانند از همدلي با داستان دروني شعر پرهيز كنند. نيما در منظومه ي افسانه ، شاملو در ضيافت ، فروغ در كسي مي آيد كه مثل هيچكس نيست ، منوچهر آتشي در عبدوي جط و آشكارتر از همه مهدي اخوان ثالث در كتيبه و زمستان ، داستان سراست. درست مثل نظامي گنجوي و مولوي در مثنوي معنوي .
** در مقايسه با نويسندگي چطور ؟
- جدا از اين تعابير ، اساسا نويسندگي و در مقام يك داستان نويس ظهور كردن ، مستلزم امكانات و علايق ويژه اي به داشته ها و آموزش هاي فني و كاملا بيروني است. داستان ، مكانيزم ديگري در توليد دارد. درست بر عكس شعر ، نياز به نگاهي عيني تر ، بيروني تر و واقعي تر دارد، در صورتي كه ما شرقي هستيم ، آن هم از نوع ايراني آن ، با پشتوانه اي عرفاني و به شدت دروني ، اين روحيه تاريخي ، به صورت طبيعي ما را به جانب سرودن سوق ميدهد و نه نوشتن فيزيكي . نويسندگي در ابعادي ويژه به معني كاركردهاي فني و كپسولي ، آموزشي و تحصيلي ، مثل فن خوشنويس است، نه تمام هويت خلاقه ي آن كه البته در بخشهاي جدي آموختني با واسطه است. در صورتي كه شعر ابدا با آموزش و تلمذ سر تقابل دارد. جدا سري شعر از اين شيوه هاي كلاسي ، اتفاقي شناخته شده است كه به خصوصي ترين دستاوردهاي ذهني و فردي بدل ميشود. فيزيك و شخصيت و داستان به گونه اي است كه دو و يا چند نويسنده مي توانند در خلق يك اثر مشترك تشريك مساعي داشته باشند، اما در باب شعر ، چنين پديده اي غير قابل تولد است و اگر هم كساني دست به تجربه ي سرودن يك شعر مشترك بزنند ماحصل نهائي به درد صحنه هاي كمدي در تئاتر خواهد خورد.
.... موضوع پنهان مانده ي ديگري هست كه به كثرت شاعران و بارش كلام شعر در جامعه ي امروز ما دامن زده است و به راه خود نيز ادامه خواهد دادو آن قداست پيامبر گونه ي شاعري از سوي مردم است. ما بر اين باوريم كه شاعران رسولان روشنايي اند، از آنها با احترامي به اندازه حرمت مقدسين و شهداي تاريخ ياد مي كنيم. به القاب گرامي و پيشكشي مردم به اين پيام آوران دقت كرده ايم ؟ حكيم ، پير ، استاد ، حضرت ، شيخ ، عارف ، مولانا ...
طبيعي است كه جامعه ي شعر ما با چنين پشتوانه ي مادي و معنوي حتي امروز و حتي به شرط غلبه ي جريان رمان مثلا ، باز از توسعه باز نمي ماند. من با قيد قبول عواقب آن باور خودم را اعلام ميكنم. هنوز هم شاعرانند كه محبوب به شمار ميروند ، داستان نويسان موفق ما از كسب كامل اين حمايت دروني و عاطفي بر خوردار نيستند. اهل داستان مشهور است اما شاعر : محبوب !
هدايت يا جمال زاده مشهورند اما نيما - فروغ - شاملوو يا سپهري محبوب اند .درست به مثابه ي طبيبان دلسوزي كه حضورشان از عطر نجابت لبريز است. چنين مناظر روحاني در ژاپن و آمريكاي لاتين نيز قابل جستجو ست. جوامعي كه با ذات طبيعت نزديكترند، شاعران خود را از صف سياسيون ، اين جهاني ها ،و اهل تجسد زندگي جدا مي كنند.اين همه اشاره ، تنها پاره اي از عظمت تاريخي است كه امكانات گرايش به شعر و كلام روح را پيش روي ما مي گذارد.
.... در گذشته شاعران از تلمذ به طبع مي رسيدند و امروزه نبود يك كپسول فني ، اتفاقا در دراز مدت ، كارساز خواهد بود. آرامش مولود آزادي بي حصر است.خلاقيت و بدعت نيز دستاورد هنجار گريزي است.نبايد نگران اين مشكل بود.در قديم از ميان چهارصد شاگرد مكتبي كه در كنار يكديگر از فرمولها مي آموختند ، تنها يك حافظ از مدرسه ي جرجاني بيرون آمد. حالا هم از اين ميان خيل شاعران امروز كه ابتدا غريزه ي خود را بكار ميگيرند، كمتر كساني به دانش و ممارست ، زبان و تسلط و حتي فنون شخصي و كلامي خود دست مي يابند ، اما او كه نخست قرار بوده بيايد ، مي آيد !
** من مجاب شدم اما خواننده ي اين گفتگو مي پرسد چرا ميزان آفرينش شعر در ايران امروز با امكانات ارائه آن در سطح ملي ، نا هماهنگ است؟ اين ضعف و بحران را در كجا بايد يافت ؟ چرا ناشرين از چاپ دفتر شعر شاعران امتناع مي كنند؟ براي رفع اين معضل پيشنهاد و ارزيابي شما چيست ؟
- گمان مي كنم اين مشكل به نوع ارائه و عرضه ي شعر در طي صد سال اخير باز مي گردد ، يه ويژه نيمه ي دوم و نهائي آن. ما در هر دوره به ابزار و امكانات تازه به جهت عرضه ي شعرنياز داريم. در گذشته اين سلاطين و دربارها بودند كه با حمايت خود حيات و تكامل و استمرار شعر را رقم زدندحالا به استقلال ( سيف فرغاني ) و يا ( ناصر خسرو ) نگاه نكنيد، موضوع عام است. اين شيوه تا دوره انقلاب مشروطيت مي پايد، اما آرام آرام شعر به منزل نخست خود ( پيش از اجاره ي دربار ) يعني در دل مردم باز مي گردد. دردوران پهلوي اول به اوج خود مي رسدتاثير و گسترشي خارق العاده مي يابد ، اما تمام آن به تعريف ما ، شعر نبوده است .نوعي شعار بومي و شكوائيه بوده است كه به دلايل انقضاي زمان مصرفش، و اصرار بر استمرار آن ، به بحراني منجر ميشود كه يك روستائي هوشمند به نام ( علي اسفندياري ) مرگ نهائي آن شيوه ي منشعب از ذات شعر كلاسيك را اعلام ميكند. نيما عليه قواعد شعر مولوي يا حافظ اعلام راه نكرد بلكه در مقابل سوء استفاده ي عاميانه از فنون شعر گذشته به اعتراض برخاست ، چاره ي ديگري نداشت مگر اينكه از نقض قواعد مقدس مابانه اي كه هر چرتي رادر جامه ي خود به گونه ي شعر ارائه مي داد ، نترسد.
به محور بحث بر مي گردم ، دو نشانه ي روشن به من خبر مي دهد كه اين ناهماهنگي ميان عرضه ي آن در سطح ملي و توليد مهار گسيخته ي آن ، اول به نقض در عرضه و نوع ارائه ي آن باز مي گردد ، سپس همين عدم اسلوب عرضه خود به فاصله اي ميان مردم و شعر پيشرو ما دامن زده است. مسلم است كه لا بلاي اين منگنه ي دو سر هر ناشري دست به ريسك نمي زند. مگر به فروش آن دفتر و آن نام يقين داشته باشد و ما در اين 78 سال مگر چند نام، چند دفتر قابل اعتماد - از نظر فروش و بعد مادي آن - داشته ايم ؟
من از يك سو متا سفم كه شعر شاعران ما همچنان در محاق مانده است و از جانب ديگر پرهيز ناشرين از درج اين شيوه را نيز نكوهش نمي كنم ، چون همه ي ناشران كه آرماني عمل نمي كنند ، يك صنف است با خصوصيات اقتصادي و تاريخي خاص خود.و در جامعه اي كه همه چيز به نوعي با دولت گره ميخورد ( و اين غلط هم هست ) نگفته پيداست كه در حوزه فرهنگ و قلمرو انديشه ما با معضلاتي پيچيده روبرو مي شويم. من با دخالت نهادها حالا تحت هر عنوان مخالفم ، اگر آنها خود را عقب بكشند مشكلات سريعتر حل ميشود. اما چه كنيم كه در اين جامعه دولت به معناي پدر سالار تعبير مي شود، و حالا كه چنين تحميل لاجرمي رخ داده است من مي پرسم چرا دولت براي ادامه حيات تئاتر سرمايه گذاري بي بازگشت ميكند و در هزار راه ديگر ، گوشه چشمي نشان مي دهد ، اما در باب مهم ترين ميراث فرهنگي و ادبي يعني شعر آن هم در اين روزگار بحراني بي اعتنا و خاموش مانده است.
.... شاعران جدي اين ديار تنها دو سه نام مكرر نيستند. لااقل يك مجله ي مستقل و حرفه اي براي شعر ، تشكيل كانوني با پشتوانه ي مالي قوي در كنار دايره ي پخش كتاب در سطح ملي براي نشر دفاتر شعر و ديگر شعب كناري آن و همچنين تامين اعتبار براي طرح جايزه اي ملي ، منطقه اي و جهاني ويژه ي همين سوژه مورد نظر بدون هر گونه تفتيش عقيدتي و جداسازي ( لازم است).
.... همه ي حيات و علايم شهودي به من اميد ميدهند به زودي جايزه ي نوبل در ادبيات نصيب ملت فرهنگ ساز ما خواهد شد. اما هيمن جا عرض مي كنم جاي تاسف است كه قاره ي كهن آسيا از بنيادي مشابه نوبل بي بهره است. دولت هاي اين قاره تنها غر زدن و صدور نفت و گازو طلا را آموخته اند، بخش هاي خصوصي كه توان تاسيس چنين بنيادي را ندارند. همه در مشرق دلار جمع مي كنند تا در مغرب زمين خرج كنند. ما چه كنيم كه مبتلاي كهن سالي آسيا شده ايم . اموال ملت ها ، هزينه ي ساز و برگ نظامي و رقابت هاي سياسي ميشود. ما در آسيا نياز به پارلمان مشترك اهل قلم داريم. ملت ما در منطقه تنهاست ، ورنه ظرفيت و استعداد طلايه داري و تامل فرهنگي اش در اين حوزه خارق العاده است... من پيشنهاد مي دهم نبايد منتظر فلان وزارت خانه يا مسئول و نهاد دولتي ماند ، جامعه ي ناشرين فهيم ما مي توانند ، سنگ نخست بنا را با دست خود آغاز كنند. چرا جامعه ي ناشرين آلمان مسئول يكي از معتبر ترين جوايز ادبي سال اروپا باشد و ما خاموش ؟ چرا انجمن ادبي دانشگاه هاي سراسر كشور - خاصه در مركز - نتواند به صورت مستقل ، هر سال به يكي از نويسندگان و شاعران زبده ي ايران ، دكتراي افتخاري بدهد ، اين روند نياز به سازمان دهي دارد ، حتي با وجود خصوصي و اندك بودن خود اين انجمن ها.
** چرا مجلات، رسانه ها و مطبوعات در يك رايزني مشترك كاري چنين سترگ را شروع نمي كنند ؟ مگر جوايز ي به نام نيما - هدايت - فروغ - شاملو - جلال - يا با نام حافظ ، اصلا با نام ( زبان پارسي ) حرام است !؟
- اين بي عرضگي متوجه ي همه ماست. تا كي مي خواهيم ملتي واكنشي باشيم ، بااين همه ادعا ، كو ماحصلي ؟ اين همه را گفتم ، اضافه مي كنم كه به شرط استقلال و عاري از تحميل عقايد و تفتيش عقيده ، و حذف سانسور و حذف فرهنگ حذف ، چنين اتفاقي ميسر است.
15 June, 2004
توضییح تکمیلی برای پست قبلی
-----------------
شاید لازم باشد برای متن زیر که به لینک دوستان متصل شد توضییح واضحی بنویسم.
اولا من سعی بر امانت داری حرفهای دوستانی داشتم که همه عزیزان دیده و ندیده ی من هستند و برای همین اسمی از شخصی نبردم . چون اگر دیگرانی در جمع بودند ،شنیدند و اگر نه بدون نام آوردم.
دوما آیا قبول داریم که من شاعر ، نویسنده یا منتقد گاهی حرفهائی می زنم که بوی بهشت میدهند و گاهی هم حرفهائی میزنم که در آن دچار احساسات شده ام ؟ همه ی حرف و نظرات و کارهای هنری هر کسی که همیشه شاهکار نیست ؟ مهم این است که نیم نگاهی داشته باشیم و از احساسات گذشته دوری کنیم.
اگر من حرفی از این جلسه زدم دو دلیل داشت . اول از زوربی کسی و اینکه این نشست جنبي جشنواره با تمام زحمات با توطئه ی سکوت روبرو شد. دوم اینکه شاید من هنوز خود را از نسل سوخته ای میدانم که قلم را توتم خود می دانند.
اما اکنون که خوابگرد ( سيد رضا شكر اللهي ) و دیگر دوستان لینک داده اند میگویم این جمله ای که در آن جلسه مطرح شد ( ناشران بی همه چیز یا فلان فلان شده يا چيزي در اين حوالي)را از چند دوست شرکت کننده نیز سئوال کردم و آنان نیز آنرا شنیده بودند. اما میتوان از آن گذشت. میتوان پنداشت آنان که نشنیده اند، یا دیر آمدند یا میان جلسه بیرون رفتند و باز بر گشتند.میتوان قبول کرد که من و دوستان اشتباه شنیده ایم بشرطی که باز دچار حرفهای احساسی نشویم و بر خوردی حرفه ای کنیم. چرا منِ هم نسل و هم درد باید برای یک منتقد و ویراستار زحمت کش شیطنت کنم ؟ مگر من چه مشکل شخصی و خصوصی با ایشان دارم؟ من تنها مخاطب جدی آثار او و دیگرانم که از قربان صدقه رفتن بی مورد میگریزم.آنچه به نظرم صحیح است را میگویم و آنچه تو با زبان حرفه ای میگوئی را روی چشمانم میگذارم . حاضرم برای نظرات تو هزار ریز و درشت بشنوم حتی اگر با آن مخالف باشم .
تعارف نمی کنم مگر ما چند منتقد حرفه ای و جوان داریم که بخواهیم برای این قشر فرهنگی شیطنت کنیم - باری اینهم از آن دسته حرفهای احساساتی است که من آنرا درک میکنم و از آن میگذرم.
از اعتراض دیگر دوستان نیز در میگذرم چون حرفهای تخصصی و حرفه ای در آن نیافتم و اگر قرار است جوابها شخصی باشد مجال دیگری غیر از وبلاگ باشد بهتر است .
فقط جمله ای کوتاه، بخوانید درد دل :
شاعران شمع بی دفاعی هستند که یک تنه به جنگ سیاهی میروند. بی سپر و بی یال و کوپالی شاید.
تنها دفاع شاعر از خود - شعر است.
عزت زیاد.
14 June, 2004
هنر نزد ايرانيان است و بس !؟
----------------------------------------------------------------------------------------
حرفهائي به بهانه ي جلسه ي سخنراني " پدرام رضايي زاده " در مورد ( ادبيات داستاني در وب )نشست حاشيه اي جشنواره وب
----------------------------------------------------------------------------------------
جشنواره جوانان ، وبلاگها و جامعه اطلاعاتي - با تمام حرف و حديثهاي گوناگون بكار خود پايان داد. ظاهرا علاقه ي وافر ايرانيان به شعر و شاعري اين روزها هر حركت حرفه اي ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده و زياد هم براي دست اندر كاران مهم نيست كه مجال ، درك و بررسي شعر و كارنامه ي شعري سراينده در محيط و تخصص مجري و برگزار كننده ي ان قبيل مسابقات و گرد هم آييها و تشكلها قرار دارد يا خير .
در حاشيه ي جشنواره ي وب كه به همت سازمان ملي جوانان و پرشين بلاگ بر گزار گرديد مسابقه ي ادبي در نظر گرفته شد . گويا مجريان اين طرح منظورشان از ادبيات تنها شعر بوده است و زمينه هاي ديگر ادبي از جمله داستان نويسي و موارد تخصصي ديگر مانند نقد ادبي را فراموش كرده اند كه اين موجب اعتراض جمعي از نويسندگان و منتقدين گرديد و تو ضييحات مجريان نيز كارساز نبود.
در آخرين روز جشنواره برنامه سخنراني " پدرام رضايي زاده " با عنوان ( ادبيات داستاني در وب ) بر گزار گرديد و نگارنده با اعلام قبلي سخنران در اين نشست حاضر شدم.
پدرام رضايي زاده نويسنده و منتقد جوان و فعال و بي حاشيه اي است كه در مطبوعات قلم ميزند و خود از جمله وبلاگ نويسان آشناي ادبي است.
جلسه ي سخنراني وي با اشاره اي كوتاه به آفرينش دمكراتيك آغاز شد و در ادامه به شاخه هاي نقد ادبي و ادبيات داستاني رسيد. اشاره مستقيم رضائي زاده تاثير ادبيات داستاني و ترجمه در روند شكل گيري ادبيات مدرن و جريانات پيشرو ادبي از دوران مشروطه به بعد و كمرنگ بودن نقش شعر ( بر خلاف ادبيات كلاسيك ايران )در اين جريان بود.وي با اشاره به جملات " سارتر " در مورد امكان تعهدات ادبي در نثر و احتياج جامعه به داستان تا شعر و جملات " دكتر حق شناس " مبني بر سنتي و قبيله اي بودن جامعه ي شعر محور و نگاه رو به آينده ي جامعه ي داستان محور - تاكيد بر توجه بيشتر جامعه ي امروزي به ادبيات داستاني داشت.
اشاره ي ديگر رضايي زاده قابل فهم بودن شعر براي افراد عامي ، وجود دور تسلسل در جريانات مدرن از دوران مشروطيت تا حال ، رونق داستان مدرن با ورود پديده ي چاپ به ايران ، عدم پيگيري حركتهاي ادبي جوانان بلاگر از سوي بزرگان ، عدم حضور بزرگان ادبيات در دنياي مجازي و يا داشتن حضوري كمرنگ، گستر دگي كانونهاي ادبي و خروج محوريت بزرگان از جمعهاي ادبي بودند.
نكته ي ديگري كه رضايي زاده به آن اشاره كرد نبود نقد ادبي مستقل در در نشريات ادبي اين روزها بدليل وجود حلقه هاي ادبي و نوعي يار گيري گروهي بود.به اداعاي وي محيط مجازي وبلاگها موقييت خوبي براي نقد اساسي و حرفه اي صرف اثر ايجاد كرده است.وي همچنين از ديد منفي و محكوم كردن منتقدين ادبي در اين روزهاو جدي نگرفتن منتقدين جوان گله داشت و بر چسبهائي مانند كوتوله هاي ادبي كه از سوي عده اي به منتقدين زده ميشود را نكوهش كرد.
اشاره ي بجاي ديگر وي تاكيد وبلاگها بر ايده در مقابل تاكيد جريان ادبيات مدرن امروز كه متكي بر چگونگي است بود. وي تاكيد كرد وبلاگ ها در حرکت به سوی مدرنیسم و احترام به فردیت انسان ها در جامعه ادبی بسیار موثر بودند. به گفته ي وي وبلاگ نوعي تخليه ي فشارهاي جامعه است به همين دليل در صد زيادي از داستانهاي موجود در وبلاگها اروتيك هستند. وي خاط نشان كرد در زمان مشروطیت با ظهور تجدد، نهضت دموکراسی ادبی با هدف ساده فهمی زبان شکل گرفت به این معنی که از زبان فاخر به سوی یک زبان ساده و قابل فهم حرکت کرد و امروزه اين تكرار در وبلاگها بلاي جان نويسندگان شده است. رضايي زاده گفت اگر يك وبلاگ نويس بيش از حد در وبلاگها به زبان اهميت دهد مورد توجه قرار نمي گيرد.
به نظر نگارنده آنچه رضايي زاده به هر دليلي از آن عبور كرد حركت موازي شعر با داستان و ترجمه در ورود تجدد به لايه هاي ادبي ايران مشروطه به بعد بود.حركتي كه در دوران تجدد با ترجمه ي آثار غربي و آثار بزرگاني مانندآخوند زاده و دهخدا- جمال زاده - هدايت - نيما - عشقي و شين پرتو و ديگران همزمان آغاز شد.آيا ميشود مشاركت شاعران در جريان تجدد ادبي را به حساب نياورد ؟ آيا مي توان كار بزرگ نيما در حوزه ي شعر كه شكستن حصارهاي شعر كلاسيك و گشايش راهاي مدرن در شعر با گذشت بيشتر از هزار سال از عمر شعر قدمائي بود را نديد گرفت ؟
نبايد فراموش كرد اين حركت نيما يوشج انقلاب بزرگي در ادبيات مدرن ايران و منشاء تحولات عظيم ادبي بعدي بود.
اما مسئله ي ديگري كه رضائي زاده به آن اشاره كرد قابل فهم بودن شعر براي عوام در تقابل ادبيات داستاني است كه به نظر من جاي ترديد دارد.به نظر ميرسد توده ي مردم تنها به دليل قابل حفظ بودن شعر بخاطر حضور ريتم و هم آوائي آنرا بياد ميسپارند و اكثريت توده از فهم صحيح اشعار شاعران به دليل وجود لطافتهاي زبان شاعرانه ،ايهام ،و چند گونه بودن زبان شعر و جنبه هاي عرفاني موجود در شعر فارسي ( خصوصا اشعار كلاسيك ) كه احتياج به نوعي تفسير و شرح نزول دارد عاجزند و در مقابل قصه ، حكايات ، متل ها ، و داستانها مانند حكايات گلستان سعدي كه خود نوعي ميني مال است به دليل نزديكي به زبان گفتار از اقبال بيشتري براي فهم مخاطب بر خوردار است.بايد توجه داشته استقبال عموم از شعر و به خاطر سپردن آن دليل بر همه فهم بودن آن نيست.
اما ادامه ي جلسه ي سخنراني با پيشنهاد سخنران تبديل به ميز گرد شد و از حضار دعوت شد تا نظرات خود را مطرح كنند.
يكي از حاضرين با اشاره به اينكه نويسندگان وبلاگهاي ادبي توجهي به رسانه بودن اين پديده ندارنداز نداشتن داستانهاي مناسب براي اين فضا انتقاد كرد و پيشنهاد شكل گيري گونه ي جديد داستان مناسب با فضاي اينترنت را داد.مثال جالب ايشان داستانهائي بود كه با اشاره روي يكي از حروف يا جملات داستان به فضاي ديگري در دنياي داستان متصل شويم. اين شركت كننده در پاسخ به حرف هاي رضايي زاده مبني بر عدم پيگيري وبلاگهاي ادبي از سوي بزرگان ، مواردي بدون ذكر نام اشاره كرد كه به ادعاي وي خود براي اساتيد نوشته هاي وبلاگهاي ادبي را ارسال ميكند.وي در ادامه به اينكه وبلاگها هيچ كمكي به ادبيات نكرده اند اشاره كرد و مثال آورد كه بر اساس آمار كسي از طريق وبلاگ ادبي به جمع خوانندگان كتاب اضافه نشده است و تنها درصد خوانندگان كتابي از يك نويسنده بيشتر از قبل شده است.اين شركت كننده و بلاگ را مجالي براي عرضه ي آثار نوشتاري جواناني دانست كه از چاپ كتاب خود به دليل هزينه هاي زياد و عدم پذيرش ناشران عاجزند.
نكته ي عجيبي كه اين شركت كننده در حرفهايش گفت صفت (( بي همه چيز )) براي ناشران بود كه براي من مخاطب شنيدن اين حرف حكم نوعي ناسزا براي اين قشر فرهنگي را داشت و گفتن چنين حرفي در جلسه اي رسمي و عمومي آنهم از شخصي كار كرده و حرفه اي مانند ايشان بسيار تعجب آور بود. در واقع بعد از گفتن اين حرف از وي منتظر توضييح بيشتر ماندم بلكه ايشان بحثي حرفه اي و منطقي را آغاز كند و در آن- هر چند كوتاه - اشاره اي به علل پرهيز انتشار آثار ادبي جوانان از سوي ناشران بشود يا راهكاري عملي و پيشنهادي ارائه شود كه چنين نشد. پيشنهادي هر چند كوچك مانندحمايت ارشاد و يا كانونهاي ادبي از نويسندگان و شاعران جوان و يا اختصاص بودجه و تسهيلات بيشتر براي ناشرانيكه آثار تازه كارها را به چاپ ميرسانند و يا چيزي در اين حدود كه متاسفانه تنها اشاره همان جمله ي عجيبي بود كه به اين بخش فرهنگي و زحمت كش پرتاب شدو من مخاطب با توجه به اينكه اكثريت ناشران ايران در اين بازار بي در و پيكر تجاري كه افق روشني را نمي توان براي هر كاري متصور شد سر مايه هاشان از بين ميرود و انبارهاشان پر از كتابهاي جورا جور نخريده مانده است - اين جمله ي ايشان را مترادف با كسي كه همه چيزش را در راه نشر كتاب از دست داده گرفتم و تمام شد. جسارت ميخواهد در اين بازار عجيب اقتصادي و فرهنگي اين روزها سر مايه اي داشته باشي و به جاي خريد ملك و املاك و ثبت نام ماشين و موبايل آنرا به بازار بي در و پيكر فرهنگي آنهم انتشارات كتاب بياوري با اين اوضاع بگير و ببند ها و دزدي آثار و چه ها .. - بگذريم
ادامه ي اين نشست در حقيقت صحبتهاي بعضا بي ربطي بود كه به دليل برخورد متين و دمكرات سخنران بوجود آمد.حرفهائي دور از موضوع اصلي گرد هم آيي كه ظاهرا گفته هاي آقاي رضايي زاده نيمه كاره رها شد و زمان از دست رفت.
آقاي شركت كننده اي كه ظاهرا شاعر بودند زمان قابل ملاحضه اي از وقت جلسه را از بين بردند تا توضييحاتي بي دليل در مورد كار آمد بودن وبلاگهاي شعرو كامنتهاي آن از بعد نقد بازديد كنندگان در كامنت بدهند كه البته با نيم نگاهي به كامنتهاي موجود در وبلاگهاي شعر ميتوان به نظري مخالف حرفهاي ايشان رسيد چرا كه بيشتر كامنتها يا حال و احوال است يا حرفهاي احساسي و محتوائي ... مابقي حرفهاي ايشانهم تماما توضييح كارهاي شاعري خود ومشگلات دوستانشان بود و تبليغ سايت ادبي تازه كار خود كه حتي متانت سخنران و جسارت نگارنده كه به طعنه آدرس اينترنتي ايشان را خواستمو خنده ي حضار كارساز نشد و كلام ايشان تمام نشدني بود و ادامه ي بحث ايشان به تقسيم بندي وبلاگهاي آشپزي براي خانمها و وبلاگهاي ادبي براي اديبان اختصاص گرفت و اعتراض دوست شركت كننده ي ديگري در مورد بي احترامي به خانمها از سوي ايشان موجب بحث عجيب ديگري شد كه شركت كننده ي شاعر در آن اشاره به ديدن برنامه ي به خانه بر ميگيرديم تلويزيون داشت و علاقه ي و افر خود به قسمت آشپزي اين برنامه ! كه اين حرفهاي بي مورد تنها فضاي صحبتهاي سخنران را تغيير داد و اعتراض او هم ديگر فايده اي نداشت و تنها زمان شركت كنندگان تلف شد.
شركت كننده ي محترم ديگري بحث كار آ بودن خيلي از سايتها و وبلاگهاي آشپزي و امثالهم را براي ادبيات مطرح كردند و معتقد بودند بسياري از وبلاگهاي شعر و ادبي هستند كه هيچ به درد ادبيات نمي خورند و به ادعاي ايشان نويسندگانشان تنها با شعرهاي سخت و پيچيده و زبان پردازي چيزهائي را مينويسند كه هيچكسي از آنها سر در نمي آورد و اين طور كارها تنها مجالي است براي نمايش قدرت زبان پردازي خود و تفاخر شاعر
به اعتقاد اين شركت كننده زبان شعر در وبلاگها بايد به زبان محاوره نزديك شود و دليل ايشان رسانه بودن وبلاگ است و به باور ايشان رسانه بدون مخاطب معني نمي دهد.سئوال ديگر اين شركت كننده اين بود كه اين وبلاگهاي شعري چه كمكي به ادبيات كرده است ؟ اشاره ي ديگر وي آمار وبلاگهاي موجود در كشور انگليس بود كه بنا به گفته ي ايشان از چند هزار وبلاگ موجود در اين كشور تنها تعداد محدودي به شعر اختصاص دارد اما در ايران هر و بلاگي را باز ميكني شاعرند و شعر مي نويسند .
يه نظر نگارنده ي اين خطوط : اولا ما نيامده ايم براي ادبيات كاري انجام دهيم بلكه اين ادبيات است كه قرار است براي ما كاري انجام دهد. شاعر يا نويسنده خيلي زيرك باشد نام خود را در دفتر ادبيات ثبت كند . بنابر اين ادعاهايي اينچنين لباسي است كه براي اندام ما بسيار بزرگ است و حرفهائي است كه راهكار علمي و عملي نخواهد داشت. ياد جمله اي از ( احمد شاملو ) افتادم در جواب " عجم زنده كردم بدين پارسي " حكيم فردوسي طوسي گفت : اين زبان و ادبيات فارسي است كه تو را زنده و شاعر كرد.
دوما ظاهرا اين دوست گرامي وبلاگ ادبي و شعر را با روزنامه اشتباه گرفته است.درست است كه وبلاگ نوعي رسانه است و اين بر عهده ي نويسنده و شاعر است كه با تيز بيني خاص خود كاري در حوصله ي اين پديده ارائه دهد اما كار هنري و خاصه شعر در عين اجتماعي بودن هنري كاملا انتزاعي است و نمي توان از شعر توقع داشت روح كلمات شاعرانه را از بين ببرد و نوعي شعر سفارشي در حد زبان محاوره بنويسد بدليل جذب خواننده و به بهانه ي اينكه كار بي مخاطب كار بيهوده است. درست است كه اكنون زبان ساده و امروزي دستور كار شاعران قرار گرفته است اما اين ساده و راحت نويسي فرق فراواني با آن زبان گزارشي همه فهم روزنامه و رسانه اي دارد. درواقع زبان شعر امروز ايران زباني مابين زبان فهيم و درباري و زبان محاوره ي توده است.ميزان ساده نويسي زبان تعادل است با همان بافت مردمي آن.
اگر به گفته ي اين بلاگر محترم قرار بود ساده نويسي در شعر ، مخاطب و استقبال و اقبال به همراه بياورد چرا اينهمه كتاب شعر كه شاعران آن انواع و اقسام ساده نويسي و ساده انگاري و ساده نگاري و حتي دايره و خطي نويسي و فرم بازي گرافيكي سر شعر خالي كرده اند بدون مخاطب مانده و فروش نمي رود ؟
حتي در نثر و داستانهم مثال مي آورم از صداق هدايت كه در موردبعضي از نويسندگان ميگفت آنها مكتب رئاليسم ادبي را با يك نوع گزارش روزنامه نويسي عوضي مي گيرند و نوشته هاشان خالي از هيجان شاعرانه است.
مخاطب شعر مخاطب خاص است و وبلاگ هم نوعي وسيله براي ارائه ي آثار مانند كتاب - روزنامه - جنگ و هر چيز ديگري است.ميتوان آثار حرفه اي يك شاعر و نويسنده بعنوان ثبت و آرشيو در آن بيايد براي مخاطب حرفه اي و مي توان كارهائي با حال و هواي آن ارائه داد مثل داستانك كه در روزنامه ي همشهري مي آيد اما نمي شود گفت هر كاري در روزنامه مي آيد بايد داستانك باشد.
از طرفي مقايسه ي وبلاگ نويسان انگليس يا هر كشور ديگري با وبلاگ نويسان ايراني مستلزم بررسي فرهنگي و بومي اين دو كشور است.مثلا در صد مطالعه در ايران چقدر است و در آنجا چقدر ؟ يا موضوع مورد علاقه ي مردم ما چيست ؟ يا اينكه چرا زبان فارسي زبان شعر است زبان ايهام و استعاره است زبان غنائي سات ؟وچرا شعر در فرهنگ و زبان ما رسوب كرده و خيلي از حرفهاي ساده ي ما مردم خود شعر است.ما مردم در شادي و غم و عزا و هر چه شعر ي از بر داريم - خوب ما اين ملتيم - با اين شناسه هاي فرهنگي حال اگر روزنامه مي نويسيم همين هستيم - اگر كار هنري ميكنيم و يا وبلاگ مي سازيم و هر چه باورهامان را به آن ميخورانيم.حتي در هنر معماري و فرش ايراني چقدر رد پاي شعر ديده ميشود ؟حتي در سينما ي جهاني شده ي امروز ايران ؟ در واقه شايد اين گستردگي شعر در بين زبان و فرهنگ طبقات مردمي موجب ميشود كه براي هر كاري سراغ شعر برويم.
براي تبليغ كالاهاي تجاري دست شعر را بالا ميبريم - براي سوگواري و جشن شعر ميگوييم - براي جشن وبلاگ نويسان سراغ شعر ميرويم - مهم هم نيست تخصصي داريم يا نه - مدير بانكيم - مهندسيم - مدير شبكه ي مخابراتيم - يا مدير صفحات سينمائي يا موسيقي كاغذي يا اينترنتي يا هر چه - براي شعر و شاعران تكليف مي نويسيم ، نسخه ميسازيم بدون اينكه نظري حرفه اي در آن داشته باشيم يا دست كم دو خط شعر بدرد بخور سراييده باشيم.بحثي را وارد ميشويم كه احتياج به نظري كارشناسانه دارد و در خور اساتيد زبان شناس و شاعران حرفه اي است. در واقع اين زبان گستري و بي زباني شعر ، اين نفوذ شعر درزبان و انديشه و فرهنگ ايرانيان است كه موجب مي شود به گفته ي اين دوست عزيز شركت كننده در سخنراني ، هر كسي شعر بگويد و يا در حوزه ي زبان شعري نظر بدهد بي آنكه صاحب نظر باشد يا حتي سياه مشق شعر كرده باشد.
در ادامه ي جلسه دوستان ديگري نيز نظراتي دادند. يكي از وبلاگ نويسان شركت كننده با اشاره به رسميت جلسه و گله از كساني كه دير رسيده اند و توضييحات پدرام رضائي زاده را كامل نشنيده اند - اشاره ي درستي به كوتاه شدن فاصله ي نويسنده و خواننده با ظهور وبلاگ داشت و شركت كننده ي ديگري اشاره به وجود تشكلهاي همزاد با وبلاگهاي ادبي و خروج اين كانونها از سايه ي پدر خوانده ها و اساتيدي كه جمع مديريت محور بودندداشت و اين اتفاق را به فال نيك گرفت.
و شركت كننده ي ديگري از تاثير وبلاگهاي ادبي بر جدي گرفتن خود و همنسلهايش گفت و به طنز به دوست ديگري كه آمار عدم جذب جوانان به كتاب خوانها ي حرفه اي از طريق وبلاگ را مطرح كرده بود گفت :
بهتر است تا نسل من منقرض نشده است آمار گيران نامم را بعنوان كسي كه از راه وبلاگ به كتاب خواني علاقمند شده است - ثبت كنند !
در پايان جلسه پدرام رضائي زاده صحبت هاي خود را كه ظاهرا ناتمام ماند جمع كرد ودر حاليكه به اين جمله ي" جان بارت" شاره داشت گفت :
« ما بزرگان ادبی خود را فراموش نمی کنیم، آنها را بر دوش خود نمی گذاریم بلکه آنها را زیر ردای خود می گیریم»
اين در حالي بود كه هنوز حرفهاي سخنران جلسه تمام نشده بود آن دوست شاعر شركت كننده كه به آشپزي علاقمند بودند تراكت هاي تبليغاتي سايت خود را پخش مي كردند !
تمام
10 June, 2004
-------------------------
دلي بود .... دلي نبود
-------------------------
دلي بود .
كنار خط نگاهت
نقطه اي چكيد
قطره اي روي حروف اين شعر
قطره اي
دوره گرد شهر
دست به دست شد.
تلخي نگاهتان را
ابرو انداخت به ابر ها
باد شد،
باران چكيد
تو آمدي
دلي نبود.
تاريخ سرايش :83/3/16
.................
پسوند :
زين همرهان سست عناصر
دلم گرفت .
شير خدا
و
رستم دستانم
آرزوست.
.....................
پسوند بيربط :
شايد براي همين باشد كه ميترسم قلم دستم بگيرم. ترس از اينكه سيل شود و من و همه چيز را با خود ببرد. شايد براي اين است كه مرا از زندگي - يا بقول اخوان پيكار نفرت بار در بازار - مي اندازدم و آنوقت حاصل تمام كشته ام بخار ميشود . شايد هم براي اين نباشد نمي دانم . اما ديروز انگار كه حبابي منفجر شود از صبح ساعت 8.5 تا 3 بعد از ظهر يكسره مي نوشتم . مي آمد و من مينوشتم آنقدر كه كاغذ تمام شد و خلاص ..و شد حدود 120 شعر مستقل كه اركان مشترك دارد و شايد جا داشته باشد يكجا و مستقل مجومه هاي شود. نمي دانم شايد هم همان حكم مادرزاد شدن ميان جمع دستم بدهد و از خيرش در گذرم مثل تمام اين سالها... به هر صورت اسمش را گذاشتم ( گنجشك نامه ) يا چيزي در اين حدود و به جايش و به زمانش مي آرم هر چند خودم شديد وابسته اش شدم. خيلي سخت نيست شعري بنويسي و خوشت بيايد اما سخت است كه سختي كشيده باشي - كار گل كني - كار تكنيكي و اصولي هم انجام دهي و آنوقت وابسته ي شعري شوي
به هر حال وا بسته اش شدم و بنا به دلايل متعدد اينجا نمي آورمش فعلا
ترسي ندارم - سخت است روزي يك شعر ميانگين بنويسي و در صد بالائي از آنها قابل قبول باشد به گواه دوست و دشمن - اگر قبول نداريد كارنامه ي اين روزهام مقابل چشم شماست بخوانيدش
كارنامه اي كه هيچ اديت و باز نويسي اساسي نشده است. هر روز نوشته ام و با پر كاري تمام مته به خشخاش هم زده ام- دوستان كارگاهي تاكيد دارند خطر ميكني- اما نگران نيستم. اگر قرار است شبه آدمكها بيايند و بردارند وببرند آغوش زاينده ام آن آنان باد. اگر قرار است بيايند و برش اساسي بدهند به نفس بند هايت - كه ميكنند - نا باروري و دزدي صفت آنان باد - كه هست
مخالفتي با تاثير موضوعي ندارم. ما جمع تفكريم . نمي خواهم وارد مباحث خودي شوم و به حلقه هاي ذهني اشاره كنم و پيوستگي تمام آدمها در آن لايه ها - كه نه جاي آن اينجاست و نه اجازه اي است.
اما چه خوشم بيايد يا نه آنچه از در و ديوار و چه ها به ما مي آيد در حافظه ي بلند مدت و ضمير نا بخود آگاه ذخيره ميشود و بيرون مي آيد و كار هنري هم از اين امر خارج نيست . اخوان ثالث اين آخريها مي گفت كارهاي جوانها را نمي خوانم از ترس تاثير ...
سخن از تاثير ناخود آگاه و تا ثير غير مستقيم و در مكتب هم و يا كسي بودن نيست. سخن از برداشت و برشهاي طولي و عرضي از آثاريست كه حكم فرزندان سراينده اش را دارند ...
به هر حال باكي نيست . به سرعت مي نويسم - ثبت ميشود و به تارخ واگذار ميشود. بگذار آنها كه متاثرند بردارند و ببرند
حلالتان
-
يك چيز ديگر : اين روزها در فكر همه هستم. نمي دانم چرا ؟ شايد چرايش بعدا بيايد و شايد در بي چرائي سر گردان شود. شايد ديدن بعضي مرا ياد بعضي و بر عكس مي اندازد. شايد ...
نمي دانم اما ياد همه از هم بازيهاي مدرسه اي تا دوستان دانشگاه و بعد و امروزها و رفيقان گرمابه و گلستان - ياد همه هستم و انگار بايد بگويم همه شانرا دوست دارم چه سايه اي روي سرم بيارند ، چه سايه ام را با تير بزنند. حتي توئي كه مي شناسم و نمي شناسم - توئي كه نمي خواهم بشناسمت و هر روز پنجره اي باز ميكنم و فحش بارانم ميكني - توئي كه نمي دانم چه هيزم تري در من ديده اي كه چشم نديد مرا پيدا كرده اي.. باري
گفت :
دوستان من كجا هستند ؟
روزهاشان پر تغالي باد.
تمام83/3/21
08 June, 2004
---------------
دو شعر تازه
---------------
نخست :
سونات ماهي
براي دستهاي كوچك دختر حوا
كه فاصله را پنهان ميشود
--------------------
عطر نان
از فاصله مي آيد
وتنهائي آدم
جريان حوا را
براي هيچكسي
لقمه نمي گيرد.
تنها همين ماهي
حبابهاي سر بالا
به تنگ امروزم
خرد مي كند.
خواهر به خواب ميرود
و برادران
پشت به پشت هم
قدم ميشمرند.
يكي
سايه ام را به تير مهمان ميكند
يكي هم من
ساعت دوازده كه ميشود
خواب هفت سالگي دختري را ميبينم
كه حالت چشمهايش
حبابها را
از ديوار خزه
به هواي ليموئي اين روزهام
تكه
تكه
مي اندازد.
83/3/18
دويوم :
طرح پرتره
براي آقاي زهر مار
ساختار شكني صورت
و داستان تف سر بالا
-------------
صورت خنده ات
چشم و دماغي فشرده است
تفي انداخته كسي
به آن
- انگار
صورت خنده ات
طرح بهم ريخته ي آدمي است
دوايري كه زير خطوط مي چرخد
مشت به در بسته مي كوبد
سرخ ميشود
به انتظار
بيايم ،
زنگ شعر بياويزم
تفي به چهره ات
پ
ر
ت
ا
ب
شود.
83/3/17
07 June, 2004
كورش خواهد آمد و مرا نجات خواهد داد ( دانيال نبي ).
----------------------------------------------------
به بهانه ي معرفي كتابهائي تازه از سيد علي صالحي
----------------------------------------------------
بال در مي آوري - درست همان لحظه هاي خسته ي فرو بسته كه انديشه ها و رفتار نا هنجار شبه آدمكهاي روشن فكر گرفتارت كرده ، درست همان روزهائي كه ابر درد تاريك كرده سايه هائي را كه بسيار دوستشان داري و باراني بر صورتكهاشان نمي زند، انگار
درست همان دقايقي كه تلنگر آمده و نقابها افتاده دلت ابري ميشود دوره گردي ميكني و بوي گند از در و ديوار ميبارد. مقالات فهيمانه اي مانند ( داشاخنامه ) از مدعيان مدرن و پسامدرن دكه و بازار اين روزها كه هر طرف سر ميگرداني وراجي ميكنند به دستت ميرسد و جو آنقدر بوي قهوه ميدهد كه نفست بالا نمي آيد.
يكباره طوري ميشود
كتابي مي آيد ازشاعري به نام سيد علي صالحي - آنوقت زمان داري كه شبي را تا روز با اشعارش پر بكشي و بال در آري
مهم اين نيست كه من شاگردي زبان او را كرده باشم يا نه ، مهمم نيست او چگونه آدمي است و من از ديدارش چه خيال ميكنم يا نه و مهم اين نيست كه اتفاق نامه هاي او زماني مرا گيج كرده باشد يا نه
مهم فهم شاعرانه ي انساني است كه من مخاطب را به لحظات خاص شاعرانه ي خود ميبرد و حس مرا با خود گرو ميگيرد.مرا در تاريخ و حال و احساساتو برداشتهاي خود سهيم ميكند. چه من او را ديده باشم ، يا نه
دو كتاب از سيد علي صالحي رسيد. اول باز سرائي عاشقانه هاي ابو نواس اهوازي كه بگفته ي سيد بزرگترين شاعر امت عرب است.
دوم كتاب (( منم كورش ، شهريار روشنائيها )) انتشارات ابتكار نو، چاپ نخست 2200 نسخه زمستان 1382
برداشتي از كتيبه هاي كهن و شامل : منشور پار سوماش / منشور پرشيا / منشور شوشيانا و منشور پاسارگارد
خود سيد علي صالحي شفاها آنرا: ( برداشتي از الواح كتيبه هاي هخامنشي و سنگ نبشته هاي عصر هخامنشي و برخي كتب ناياب از جمله كتابي كه پيش از انقلاب در 200 نسخه به چاپ رسيده براي جشنهاي دو هزار و پانصد ساله ) دانست.
اين كتاب بعد از باز سرائي اوستا و كتاب مقدس بعد از حدود بيست و پنج سال از جمله باز سرائيهاي سيد علي صالحي است.
شعري از آن مي آيد:
اهورا مزدا شادماني را آفريد
اهورا مزدا شادماني را
براي مردم آفريد.
پس باور بياوريد
هر حكومتي كه شادماني را
از مردمان بگيرد
شكست خواهد خورد
بر انداخته خواهد شد.
اهورا مزدا
امنيت و آزادي آفريد
اهورا مزدا
امنيت و آزادي را
براي مردمان آفريد.
پس باور بياوريد
هر حكومتي كه به اندوه مردمانش بيفزايد
شكست خواهد خورد
بر انداخته خواهد شد.
اهورا مزدا
عشق را و عدالت را آفريد
اهورا مزدا
عشق و عدالت را
براي مردمان آفريد.
پس باور بياوريد
هر حكومتي كه اين حقيقت را
از مردمان بگيرد
پندارش بي اعتماد
گفتارش بي اعتماد
و كردارش بي اعتماد خواهد شد.
من
كورش هخامنشي چنين گفته ام.
06 June, 2004
شاعري در دقيقه نود !!؟
-----------------------
درست است كه شاعران امروزي از رسالتي كه بر دوش شاعران مقدم سنگيني ميكرد بگونه اي معاف گشته و
ديگر رسالتهاي آنچاني و وظايف مردمي خواسته و نا خواه براي صاحب قلم حكمي بعيد و جامع به نظر ميرسد. درست است كه شعر امروز از مرز موعظه – نصيحت – پند و امثال و حكم و آموزش يا گنده گوئيهاي خاص زمانهاي پيشين خالي شده و و ظيفه ي شاعر امروز ، فقط به فقط پرداختن به زبان ، تكنيك و حالات شعري است. اما بواقع يك شاعر مانند هر انسان ديگري تا چه حد مستقل از زمان و محيط و پارامترهاي اجتماعي ديگر تعريف پذير است وتا چه اندازه اجتماعي و مدني و تا چه حد زاده ي زمان خويش است و اصولا ابن الوقت بودن و به تعرف امروزي روز آمد بودن و از نسل امروز بودن چه تعاريف و منزلتي دارد ؟
اگر شاعران گذشته يا يك تنه ( ابر انساني ) بودند كه مثلا هم حكيم بودند و هم شاعر و هم عالم و هم ريش سفيد و البته در مواردي مدافع حقوق توده و يا بر عكس مديحه ساز سكه و بازار و چيزهاي ديگر اما در حقيقت اين ديد جامع العلومي و و حكيمانه در قبال شاعر بودن به آنها واگذار شده است.يعني شاعران در ابتدا شاعرند و بعد تبديل به حكيم – خواجه – شيخ الرئيس – مولانا – و حضرت ميشوند و به نوعي اين افتخاري است از جامعه ي مريد و مراد زده و محور مدار كه به انساني اينگونه تعلق گرفته است . شايد براي اينكه شعر زبان احساسات مردم وگاه نيز زبان انسان اثيري آدمي است .اينكه شعر از كدام لايه هاي احساسي و فرا احساسي به آدمي منتقل ميشود و تفاوت نظم و نثر ( در ادبيات كلاسيك ) از چه منشاء بوجود آمده است احتياج به زمان و بحث بيشتري دارد. شايد اينكه شعر تركيبي از مويسقي – زبان و حده ي آسمانها – و كلمه كه برگردان آن در طبقات فيزيكي است نوعي زبان آسماني و احساسي به آن داده تا آدمي از اين زبان براي بيان احساسات دروني و حجيم خود بهره برند و آنجا كه قالب مستعمل كلمات از بيان و شرح حروف باز ميماند زنگ شعر به صدا در مي آيد.
اينكه امروزه وظايف مردمي شعر رنگ باخته و شعر تا حدودي از تفيليهائي مثل موسيقي – خصوص موسيقي بيروني و عروض – وزن – قافيه – رديف و قواعد هندسي و تعريفي و فرومولي فرماليزم كلاسيك خارج شده و وظيفه تخصصي آن مشخص تر شده است نه تنها آسودگي خاطري براي سرايند است بلكه كار تخصصي و حرفه اي شاعر را دوبرابر كرده است.از طرف ديگر بحران ديگري بنام كمبود مخاطب زايده ي همين پديده ميباشد. در واقع خروج شعر از موسيقي هاي عروض و برون بتني و بازيهاي وزني تكرار شونده مخاطب عام را از نوعي لذت پوسته اي و آوايي كه زاده موسيقي پوسته اي شعر بود محروم كرده است و شايد اين تخصص اتفاقي باشد كه به باور اينگونه مخاطبين شعر را از منظر زيبائي شناسي ظاهري خارج كرده است.در حقيقت اين خروج از هم آوايي و هم ريتمي ظاهري و فرار از بار مسئوليت اين تفيلي و رساندن شعر به كمترين حد ريتمهاي تكراري و استفاده ي بجا از هم آوايي و پرداخت ريتم و پراكنده آوازي دروني شعر امروز – كه ابزاري بجا براي شاعر است و نه اينكه وبال شاعري شاعران باشد – جمع كثيري از مخاطبان رومزه شعر – آنهائي كه از آهنگين بودن شعر و هم وزني و هم رديفي شعر لذت ميبردند را جا گذاشته است و خود با عث حالات فرار شعري شده است. امروز ديگر مجال براي شاعران موزون باف و تكرار پرداز بسيار كم بوده و شاعر همه خوان و همه گير بودن بدون خروج از قواعد شعر امروز كار بسيار سخت و نفس گير است و البته نبايد فراموش كرد اين خروج از بار آهنگ بيروني شعر كه عدم تكرار به همراه دارد در كل شعر را از موهبت ياد ماندن به لحاظ ريتم در حافظه بلند مدت توده بي بهره گذاشته است و شاعر اين روزگار بايد كارستاني داشته باشد تا از نظر تا ثير گذاري و تكنيكهاي شعري به حدي باشد كه در حافظه ي بلند مدت نسلها جاي داشته باشد.
اينكه شاعران امروز با مشگلي بنام عدم قوانين همه گير و فرمال شعري روبرو هستند غير قابل چشم پوشي است. اگر شاعران گذشته از نظر وجود قوالب همه گير مشگلي نداشتند و در عوض تمام اين قوالب به گونه اي دست و پا گير به نظر ميرسيد – شاعران امروز تغريبا حالتي بر عكس اين ماجرا را دارند. يعني همان اندازه دستشان از نظر بكار گيري قوالب باز است به همان اندازه هم تعريف از قوالب شعري وجود دارد كه گهگاه هيچدام با هم كه نمي خوانند هيچ – در تضاد با هم نيز قرار دارند. در واقع گاهي به اندازه ي اشعار سروده شده تعاريف فرمال و اينفرمال وجود دارد و گاه دو گروه موازي از نظر درون مايه هاي شعري نيز از نظر فرميك با هم در جدالند و يكديگير را به عدم ارائه ي قالبي شاعرانه متهم ميكنند و طرفين اين دعوا هنوز به تعريف جميع الطيفي براي قالب و فرم شعر نرسيده اند.
منابع كلا سيك با توجه به سرعت حركت امروز در سيگنالهاي زماني براحتي تفاوت فاحش در ديدگاه قدما و معاصرين را نمايش مي دهند كه اين وسعت فاصله مابين شاعران امروزي با شعراي پيشين و پيروانشان را نشان ميدهد. حال آنكه شاعر امروزي زماني ميتواند از غناي زباني و داشتن كلامي مانا دم زند كه كوله باري از زبان و تعاريف فرهنگي چند صد و هزار ساله زبان كلاسيك – كه از قديمي ترين فرهنگ ها و زبانهاي جهان است – بار زده و نگاهي به اكنون و نيم نگاهي به آينده داشته باشد. اينكه از زمان حال باشيم به اين معني نيست كه تمام گذشته را زير سئوال ببيريم. نقد صحيح از كارهاي گذشتگان تنها با درك زمان و مكان و نوع فرهنگ و باور آنها امكان پذير خواهد بود و جداي از آن قضاوتي نا بجا و بيراه است. درك امروز ما از زمان ميتواند ما را به داشتن ديد و نگرشي صحيح از همان نيم نگاهمان به آيند برخوردار سازد. در واقع خروج شعر از مرز زبان و مكان نوعي رندي خاص همراه با نگاهي ماورائي به كلام ميخواهد تا شاعري مانند حافظ بي بيزماني و بيمكاني برسد و به نوعي جهان وطني دست يابد و مانا شود.
شايد بد نباشد براي دانستن درك زبان و ديد قدما و داشتن زير بناي مناسب براي راه يابي به ادبيات مدرن منابع كلاسيك موجود را بررسي و باز خواني كنيم . اينكار نه تنها ما را به درك صحيح از تعارف موجود و اركان شعري در نزد قدماهدايت ميكند و تنها با دانستن آن است كه ميتوان به نوعي ساختار شكني و معماري جديد كلام رسيد – بلكه فاصله ي ديد ما با قدما و البته نوعي قدماي معاصرين كه بصورت لا ادري تفكري سنتي و پير دارند و تنها به ارائه ي پوسته بسنده كرده اند را نشان ميدهد .
مثالي از قابوس نامه مي آورم :
(( .... اگر شاعر باشي سعي كن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد . بپرهيز از سخن و چيزي كه طولاني گردد و ديگران آنرا به شرح تو حاجت گردد مگوي كه شعر را بهر مردمان گويند نه از بهر خويش و به وزن و قافيه تهي قناعت مكن و بي صناعتي و ترتيبي شعر مگوي كه شعر راست ناخوشنود بود .... باصناعتي به رسم شعرا چون مجانس و مطابق و متضاد و متشكل و متشابه و مستعار و مكرر و مردف و مزدوج و موازنه و مضمر و مسلسل و مسجع و ملون و مستوي و موشح و موصل و مقطع و مسمط و مستحيل و ذوقافيتين و.... اما اگر خواهي كه سخن تو عالي نمايد بيشتر مستعار گوي و استعارات بر ممكنات گوي و اندر مدح ( ! ) استعارات بكار دار. اگر غزل و قصيده گويي سهل و لطيف و تر گوي و به قوافي معروف گوي تازيهاي سخت و غريب مگوي حسب حالهاي عاشقانه و سخنهاي لطيف و امثالهاي خوش بكار دار و چنا ن كه خاص و عام را خوش آيد تا شعر تو معروف شود. وزنهاي گران عروض مگوي .. اما اگر بخواهند بگوي ( ! )
.... و لكن علم عروض نيك بدان و علم شاعري و القاب و نقد شعر بياموز تا اگر ميان شاعران مناظره بيفتد يا با تو كسي مكاشفه كند يا امتحاني كند عاجز نباشي ... سخني كه اندز نثر نگويند تو اندر نظم مگوي كه نثر چون رعيت است و نظم چون پادشاه و آنچيزي كه رعيت را نشايد پادشاه را هم نشايد. و غزل و ترانه تر و آبدار مگوي و در مد ح قوي و بلند و بلند همت باشدسزاي هر كس بدان و مدح چون گويي قدر ممدوح بدان (!) كسي را كه هرگز كاردي در ميان نبسته باشد مگوي كه تو به شمشير شير افكن و نيزه كوه بيستون برداري و به تير موي بشكافي... اما بر شاعر واجب است از طبع ممدوح آگاه بودن و بدانستن كه وي را چه خوش آيد (!) و آنگه وي را ستودن كه وي خواهد تا آن نگويي كه خواهد تو را آن ندهد كه تو خواهي ..... اما از زهد توحيد اگر قادر باشي تقصير مكن كه به هر دو جهانت نيكو دارد....
و اندر شعر دروغ از حد مبر هر چند دروغ در شعر هنر است (!) و مرثيت دوستان و محتشمان واجب دار .... اگر ممدوح طلبي و اگر كار بازار كني مدبر و ري و پليد جامه نباش و دايم تازه رو باش و خنده ناك باش و حكايات و مضحكه بسيار ياد گير ... ))
راستي تعريف شعر و شاعر و فاصله ي ميان گذشته و حال اين تعريف چه اندازه است ؟ درست است اين روزگار زماني براي مدح و حمد و تسبيح انچناني شاعران باقي نمانده است كه مثل فلان كس از سيم زر كماجدان زني و عمري مجيز شخصي را گويي يا برا ي خوش آمد ديگران شعر بافي اما شايد امروز هم كم نباشند شاعراني كه براي خوش آمد اين و آن و يا گشودن دري و رسيدن به اعتباري كاركها كنند و طبع شعر را هبازي آغوش اين و آن كنند.فرقي هم نمي كند اين جريان چقدر همراه جريان حاكم و يا بر جريان حاكم باشد. چقدر شاعر ميتوان يافت در همين روزگار كه به قول نگارنده ي قابوسنامه براي كار بازار ظاهر آراسته ي جايي و يا رنگهاي جاي ديگر فرم نمي بندند ؟ تنها براي طرح چهر ي كمرنگ شعري خود ؟
فاصله ي ميان شعر حسي و شعر اجتماعي چه اندازه است ؟ درست است كه شعر بيان احساسات است اما دريافت كار شاعري و تكنيكهاي شعري تا چه اندازه ميتواند فواصل ميان سيلاب احساسات تا آبراه كنار گذر باغ و سبزه و چشم انداز را كم كند و تصويري از احساسات جريان گرفته و هدفمند شده ي ما بدهد ؟
درست كه وظيفه ي حكيم بودن و علامه بودن از سويي و بار موسيقيائي جلدي شعر از سوئي ديگر بر عهده ي فلاسفه ، روشنفكران ، حكما ، سياسيون و يا موسيقي دانان نهاده شده است و اكنون مجالي براي پرداختن صرف به ادابيات و شعر خارج از سيطره ي هر مسئوليت خود خواسته يا نا خواسته جامعه بر شاعر است . اما بواقع يك انسان تا چه حد موجودي مدني است و دامنه ي تاثير و تاثرمدنيت و اجتماع بر او چه اندازه است و به عبارتي تا چه اندازه ابن الوقت است ؟
اصلا آيا هنرمند امروز خارج از تاثرات و تاثيرات اجتماع معني دارد ؟ شاعر تا چه حد امكان استفاده از جريانات روزگار را دارد و حد فاصل زمان و مكان تا بي زماني و بي مكاني و جريان سيال كدام است ؟ اگر امروز ما در دايره اي حلقه بسته ايم و نام آنرا شعر پيش رو – امروز يا نو و هر چه ميگذاريم تا ثيرات ما از اين پيشروي در مقايسه با گذشتگان در كدام بتن كار نهفته است ؟چنانچه اصل را در اندوختن گذشته ، تاثير از حال و نيم نگاهي به آينده بگيريم بايد از زباني بهره بگيريم كه در عين داشتن زمان و مكان اكنون از بي مكاني و بي زباني خاصي بهرمند باشد و بطور مثال المانهاي مدنيت امروزي ، كلان شهري و دنياي ارتباط بگونه اي ترسيم شود كه پرت ترين مخاطب – منظور مخاطب حرفه ايست – با آن هم ذات پنداري كند و يا زبان آنرا بدون ارجاء به دائره المعارفها دريابد. تبديل زبان بومي به زباني جهاني و بهره گيري از احساسات فردي به روح جمعي هنر مستقلي است كه در حاشيه ي هر كار هنري نهفته است.
درست كه عمر شعر و نثر و ادبيات آرمانگرايانه و شعارگون تمام شده است و آن تريبون اهدايي مردمي از هنر سلب شده است و حد اقل اينكه شاعران دانسته اند كه اشعار سازماني و سياسي صرف محتوم به جا ماندن از سرعت زمان هستند و دچار گوشه نشيني مكان ، اما چگونه شاعري ميتواند با تيز بيني هاي خاص خود تاثيراتي از جريانات موجود داشته باشد و هم به مرز شعارگرائي و ايده اليستهاي غير حقيقي و گاه سورئال نرسد ؟
درست است كه نمي توان حكمي كلي براي احساسات هنرمند و يا شاعري داد و از او خواست كه در زمانهاي غير متعارف رفتاري متعارف از خود نشان دهد اما براي رسيدن به منطقه ي تعادل از چه راهي بايد گذشت ؟ تئوريهاي موجود تا چه اندازه دست و پاي هنر مند را باز ميكند و گاه تا چه اندازه دست و پا گير او ميشوند ؟ من شاعر تا چه اندازه اي توان پرداختن به احساسات و دلمشغوليهاي خود را دارم و تا چه اندازه در جريان زمان جاري بايد باشم ؟ تا چه اندازه بايد پابند احساسات شخصي و بكار گيري هنر در زمينه ي دلمشغوليها را در نظر گيرم و تا چه اندازه بايد با روح جمعي در آميزم ؟
اينها سئوالاتي است كه پاسخ درست آن تنها با تيز بني خاص خود هنر مند تعرف ميشود چرا كه تمام تئوريها با وجود اينكه براي رهائي جريانات فكري از چتگ بيراه رفتن پديد آمده اند اما اگر تبديل به قالبهاي خشكي شوند كه هر اثر هنري بايد در يكي از آنها جاي گيرد خود زنجيري براي كار هنري و از جمله شعرخواهد شد. بايد پذيرفت كه تئوريهاي هنري از دل آثار بيرون آمده است نه آثار بر مبناي تئوريها...
استفاده ي زبان بجا تا چه اندازه در كار شاعر مفيد است ؟ زبان امروز ما با قدما و حتي دهه هاي پيشين چه تفاوتهايي دارد و طرق ارتباط ما با مردم امروز از چه زباني بايد باشد ؟ اصل ( ذاتي بودن دلالت الفاظ ) كه ميرداماد بر آن تاكيد داشت چقدر ميتواند به شاعر در استفاده از زبان و معني نهان آن بكمك شاعر بيايد ؟ آنچه شعر نو را از اشعار ميرا متفاوت كرده جدا از قواعد شعري خارج شدن كلمات از مرز موسيقي سطحي و هم آوائي كلمات و پناه آن به دلالت ذاتي و موسيقي دروني و هم آوايي نا منسجم و باروري معنائي و معنا گريزي است. معنا گريزي كه گاه با معني ستيزي اشتباه شده و جاي خود را به خط نگارهاي آنچاني با هدف ساخت بافتي پسامدرن ميدهد. اينكه مثلا بيان درشتي و نرمي الفاظ براي بيان حسي و برون ريزي بار شعوري كلمات در شعر چه امكانات عظيم تكنيكي به شاعر ميدهد انكار ناپذير است و اين بر شاعر است تا از بعد سوم كلمات و زبان تازه ي اشياء استفاده اي بجا كند و در باور مخاطب دريچه اي جديد باز نمايد.
فرق زبان عصر حاضر كه عصر تكنولوژي و سرعت و يا عصر دلو ناميده اند با زبان عصر شاهنامه و حتي دهه ها ي پيش كدام است ؟ شاعر آگاه امروز بايد دريابد در عصري زندگي ميكند كه در هر دقيقه افق تازه اي از علوم بر انسان گشوده ميشود و انسان گرفتار چرخهاي ماشين – خوب يا بد – چه اندازه زمان براي دريافت واژگان ناب شعري دارد ؟ فرق شاعر عصر ارتباطات و فواصل كوتاه با سراينده ي با كاروان حله برفتم زسيستان كه روزها و شبهاي فراوان و گوشهاي بدهكار بيشماري براي پرداختن نوشته هايش داشته در چيست ؟ زبان نو در كنار انديشه ي نو تر كيبي بوجود مي آورد كه در ذهن و جان انسانها نفوذ كرده و استفاده ي بجا از كلمات و حتي هجاها و بسامدهاي شعري در گرو شناخت زمان و زبان نسل روزگار است. شايد براي همين باشد كه جريان زبان در تكنيكهاي داستان رو به تكثر دارد و بر عكس در تكنيكهاي شعري زبان رو به تمركز و درون مايه شدن ميرود.
بايد توجه داشت سهل و ممتنع نويس اشعار سراينده را به سهل انگاري زباني نكشد.شايد جريانهايئكه نوعي ساده نويسي بي قاعده را ترويج ميكنند و آنرا نهايت شعر ميدانند فهميده اندكه اين ساده انگاري با آن ساده و ممتنع گفتن فرقهاي فراوان دارد و ساده نويسي صرف در شعر بسياري از ظرايف اصولي و شاعرانه را از شعر سلب ميكند . ظرايفي لازم الوجود كه گاه با آنها حد فاصل شعر و نثر مشخص ميشود. ظرايفي كه با حذف آنها آن بعد عاطفي ، حسي و اهورائي شعر از بين ميرود شعر را تبديل به كلامي مكانيكي ميكند كه خالي از هر نوع روح درونمايه و لفظي است . ترس ار نخواندن و ندانستن مخاطب نبايد سراينده را به ساده انگاري عوامانه بكشاند.
شاعر آگاه بايد درك كند كه زبان شعر تفاوتهاي آشكاري بازبان عوام دارد و زبان مادري هر قومي با زبان دير فهم شعري متفا وت است و اگر شاعري با داشتن علم و آگاهي و يافتن روح زمان و آموختن تكنيكهاي شعري در زبان امروز چنگي انداخت نبايد نگران دير فهم بودن كلام شاعرانه نزد توده مردم باشد. براي دانستن و اهليت شعر بايد آشنائي هر چند محدود با زبان شعر داشت تا بتوان با انديشه و تخيل شاعر به پرواز در آمد و چنانچه مخاطبي توان اين پرواز را ندارد حق انتخاب ميماند و تلاش...
براي همين است كه حتي آشنائس زدايي در اشعار مدرن نيز نوعي آشنائي درون بتني ميخواهد و نوعي ارتباط با فرهنگ عامه و توده كه بتوان اين آشنائي را بر هم ريخت و به باور جديدي رسيد كه مورد قبول قشر متوسط مخاطب باشد.
براستي چرا چراغهاي شعر براي برخي روشن است و نگارش برخي را در حد همان داستان درون مايه ي شعر – كه عمر آنهم سر آمده – يا بازيهاي سطحي خالي ازجرياني دروني نگه ميدارد ؟ چرا درك عميق شعر بسيار سخت تر و دور دسترس تر از داستان است و حد فاصل اين دو هنر كجاست ؟ آشنائي با جهان شعر هنري وراي روزمرگي ميخواهد و براي درك شعر فهيم و حتي خطي سرودهاي جلدي اهليتي لازم است كه بايد با درك حدود و بيان شعر و دلالت الفاظ و دانستن جريانهاي موجود ادبي و فرهنگي به آن دست يافت.
شايد براي همين است كه شعر را هنري دير فهم خوانده اند و دركش را در گرو اهليتي حسي و زباني دانسته اند.
تمام
----------------------------------------------------------------
متن فوق قسمتهائي از مقاله ي به نام:
Des Sornettes doets amateurs !?
منتشره در مجله ي بين المللي شعر :
LES POETS MARACHANDS DE FOURRAGES !
به قلم نويسنده ي اين وبلاگ ميباشد ضمنا لازم به ياد آوري است كه اين نشريه تا بحال منتشر نشده و تاسيس نگشته است !
01 June, 2004
سوئيت رنگها
براي آقاي دستپاچه ،
خارج خواندن گروه همنوازي
و سكوت روز دوم خرداد.
---------------
1-
ببخشيد !
حواسم پر كشيد
روي شانه هاي همين كبوتر هاي ارديبهشتي
پشت شيشه هاي اتاق شما
نگاه نكردم.
پايم گرفت
به قوطي هاي آبرنگتان
همه جا را كثيف كردم !؟
شما كه صبور بوديد ،
پلك بزنيد ابر هاي شرقي را
به بساط نقاشي مي آويزم
آنوقت ،
چهار زانو را - كه هيچوقت بلد نشدم
يادم دهيد
تا
حاشيه ي پتوي قرمز چهار شنبه ها
بنشينيم ،
دلتنگي نامه هاي چروك را
زير آتش سيگارتان
له كنيم
و
هر هر
به ريششان بخنديم .
2-
باور كنيد دست من نبود.
دست هيچكسي هم در كار نبود
بود ونبود را
تا كرديم براي روز مبادا
فرو كرديم ميان چاك جعبه ها
دو روز بعد از ارديبهشت بود ،
مستيها را بالا آورديم
روي خميازه هاي خردادي
شايد آنكه از راه مي آيد
نم باراني
و
كليدي براي اين قفل
كه پاي قلم را بسته بود
بيارد.
اما ،
اما
...
3-
دل دل چه ميكنيد آخر ؟
مگر مرا نمي شناسيد ؟
با همين دست وبال گردن و
ته مداد مانده هم
آتشي به پا ميكنم.
گرما كه از حوصله ي بازوان پر كشيد
بلندتان ميكنم
پشت همين شيشه هاي طبقه ي پنجم
تاريخ
ورق ميزنيم.
عاشقانه ها بخورد عاقلان ميدهيم
شعر ميبافيم
- با هم
خارج از اداهاي خنده دار شاعران امروزي
دلمان ،
براي درد مردم گيج
و
حادثه ي روز دوم را
اشك ميچكانيم.
4-
هنوز هم ميخوانمتان - درست
اما
سنگيني هواي خرداد
مجال نمي دهد
كنار آنروزهاتان
پس زمينه ي آسمان دود زده ي شهر را
آبي كم رنگ بماليم
پايم گير كند به شيشه ها
كاسه ي آب بر گردد و
كثافتكاري را ه اندازيم.
نمبينيد ؟
له ميشوم زير سنگيني اينهمه سكوت
و
پرواز كمرنگ كبوتر هاي مهاجر
كه آرزوهامانرا به بالهاشان بستيم
و
لب بام كه آمدند
فرياد زديم :
اولين سنگ را كه مي اندازد ؟
5-
حسوديتان كه نمي شود،
براي آنروزهامان اشكها بچكد !؟
باور كنيد هنوز هم ميخوانمتان
اما ،
بود و نبودمان را
كه براي روز مبادا
بار كرده بوديم
و فرو كرديم لاي چاك جعبه ها
بي حالشان كرد.
پابندشان كرد به شيشه هاي رنگ ،
كاغذ هاي سفيد بافت دار
كثيف شد و
رنگها
ما را هم با خود مي برد
اما كسي نمي بيند
كسي نمي بيند...
6-
به تقويم كه نگاه مي اندازم
دلم يكجوري ميشود.
دست خودم نيست
در سكوت
دلم مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود
ببخشيد !
حواسم پر كشيد
كنار دتنگي اعداد
دومين خميازه ي خرداد
تمام شد
پايم گرفت به قوطي آبرنگتان
همه جا كثيف شد
، اما
كسي كه نمي بيند
كسي
هيچ كسي
هيچ
هيچ
...
تاريخ سرايش :
دوم خرداد هشتاد و سه شمسي
--------------
پسوند :
هي فلاني !
هيچ ميداني كه زندان چيست !!؟
|
|
|
|